یادداشت درشتی با عنوان «چشمانداز پنج سال بعد» روی اتاق رقیه کریمی مانده است. اتاقی که حالا آلوده به گریه و شیون مادرش شده است. گریههایی که تنها از آرزوها و پشتکار رقیه میگوید، همینگونه یادداشتهایی که از او به جا مانده شاهد ارمانهای بلند او است.
رقیه از سال ۱۳۹۹ تا ۱۴۰۴ برای شش سال دیگر برنامههایش را روی ورق دفترچهاش نوشته کرده و به منظور تحقق آن نوشته بود« برنامهریزی و عملگرایی» در پایان ورق که برنامههایش را ترتیب داده بود، نوشته کرده است« تبدیل به عادت شود، عادت پایدار».
او در دفترچه یادداشت خود نوشته بود که پس از فراغت از دانشگاه کابل تا سال ۱۴۰۲ سند ماستریاش را از دانشگاه یکی از کشورهای« امریکا، استرالیا یا ترکیه» اخذ کرده و به افغانستان برگردد و نهاد تحقیقاتی را زیر این عنوان« مرکز توسعه افغانستان، تحقیق و تحلیل و تفکر خلاق» را راه اندازی خواهد کرد.
رقیه در نظر داشت که پنج سال بعد به عنوان مشاور وزارت معارف در بخش«برنامهها و نظریات خلاقانه» کار کند. خواهرش میگوید که او همیشه به خانم برادرش که استاد در یکی از مکاتب دولتی است، نگاه میکرد و میگفت:« اگر من وزیر معارف شوم، ظرفیتها و سیستم درسی را بهگونهای میسازم که هیچ شاگردی نیاز به کورس خواندن پیدا نکند.»
رقیه در حالی اینگونه برنامه ریزی کرده بود که پس از تحمل سالها مشکلات به دانشگاه کابل راه یافته و قرار بود سند فراغتاش را از این دانشگاه بگیرد.
خدیجه، خواهرش میگوید که رقیه همیشه اهدافش را دنبال میکرد ولی به هیچ یک از این آرزوهایش نرسید. او که دانشجوی آخرین سال دانشگاه کابل بود، روز دوشنبه ۱۲ عقرب در حمله تروریستان به این دانشگاه، همراه ۱۸ تن دیگر از دانشجویان کشته و در این حمله بیش از ۴۰ دانشجوی دیگر زخمی شدند.
مادرش در میان گریههای جگرسوزش میگوید که تنها گناه دخترش، درس خواندن بود و تروریستان او را با تمام آرزوهایش، تیرباران کردند.
روزی که رقیه در حمله تروریستی بالای دانشگاه کابل شهید شد، قرار بود نتيجهی امتحانات آخر سال سومش را به خانه بیاورد. خدیجه خواهر او میگوید که از نتیجهی امتحان رقیه روز فاتحهاش خبر شدن که پنجم شده بود.
آخرین یادداشت رقیه را از میان وسایل بجا ماندهاش بیرون میکشد:« بوت سیاه و کرمی، کرمچ سفید، شال بلند سیاه، سرمهیی، آبی روشن، کرمی و فولادی. تکه سیاه و سفید( سرپتلونی، زیرپوش) کیف سیاه و سفید» که قرار بود برای سال چهارم دانشگاهش خریداری کند.
رقیه ۲۶ساله یکی از دانشجویان فعال کلاس چهارم دانشکده اداره و پالیسی عامهی دانشگاه کابل بود. او درسهای ابتدایی دوره مکتب را در اصفهان ایران خوانده بود.
چگونه خانواده رقیه کریمی جسد خونین او را پیدا کردند؟
ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه پیش از ظهر بود که خبر حمله به دانشگاه کابل به گوش خواهر رقیه رسید. پدر و دختر هر دو همزمان پیاده از پل سوخته به سمت دانشگاه کابل حرکت کردند.
موقع که آتش جنگ میان مهاجمان انتحاری و نیروهای امنیتی، شعلهور بود، تجمع زیادی از وابستگان دانشجویان دانشگاه کابل در پیش دروازه ورودی این دانشگاه، شکل گرفت. خدیجه و پدرش نیز در این جمع پیوسته بودند.
خدیچه تقلای برای نجات خواهرش داشت. به هر دروازه دانشگاه کابل به چهار سمت محوطه بزرگ این دانشگاه میدوید اما راههای ورودی مسدود بود.
به شفاخانهها سر زدند ولی هیچ سرنخی از رقیه را نیافتند. پس از ساعتها انتظار و التماس بخاطر نجات خواهرش، ساعت ۶ شام در صحن دانشگاه کابل، بدن بیجان و خونین رقیه پیدا میشود. فاطمه مادرش میگوید: « از کلکین دو منزله پایین انداخته بود. پنج مرمی خورده بود.»