رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

مهاجر، بی‌صدا، بی‌حق: روایت غربت در ایران

۷ سرطان ۱۴۰۴
مهاجر، بی‌صدا، بی‌حق: روایت غربت در ایران

صادق بهیار (نام مستعار)- دانشجو در تهران

سال‌هاست که من یک مهاجرم. نه از آن دسته‌ای که با دوربین‌های خبری احاطه شده باشند و نه آن‌هایی که نامشان در آمارهای سازمان ملل بالا و پایین شود. من یکی از میلیون‌ها افغان بی‌نام‌ونشانی‌ام که در کوچه‌ها، کارگاه‌ها، زمین‌های کشاورزی و حاشیه‌های شهرهای ایران نفس می‌کشم؛ بدون آن‌که حقِ نفس کشیدن، حقِ بودن، یا حقِ شنیده شدن داشته باشم.

کودکی‌ام در میان کوه‌های خاکستری افغانستان گم شد، و نوجوانی‌ام در پشت دیوارهای بلند تبعیض در ایران. وقتی آمدم، هنوز معنی واژه «بیگانه» را نمی‌دانستم، اما خیلی زود آموختم که حتی در زبان هم «بیگانه» بودن، باری‌ست که باید هر روز و هر ساعت بر دوش کشید.

من از مردم ایران نفرت ندارم؛ بالعکس، آن‌ها را خوب می‌شناسم، کنارشان بزرگ شدم، نان خوردم، خندیدم، حتی عاشق شدم. اما در همین معاشرت و هم‌زیستی، رنجی همیشگی نهفته بود: شکاف عمیق میان ما و آن‌ها. هر روزی که گذشته، حس کرده‌ام که «افغان بودن» نه فقط یک ملیت، که یک برچسب است؛ برچسبی که همراه خود تحقیر می‌آورد، بی‌اعتمادی می‌آورد، و گاهی خشونت.

اما این فقط مسئله‌ی من نیست. مسئله‌ی فرهنگی‌ست که هنجارهایش بیمار شده. جامعه‌ای که در آن «توهین به غیرخودی» نوعی عادت روزمره است. در مدرسه، کودک افغانستان را «افغانی» صدا می‌زنند – نه از روی بی‌خبری، بلکه آگاهانه، برای تحقیر. در ادارات، برای افغان‌ها پرونده‌ و برگه‌ جدا دارند. در رسانه‌ها، نامی از ما نیست مگر زمانی که جنایتی رخ دهد؛ آن‌گاه که پیش‌داوری‌ها ما را به جای قاضی محاکمه می‌کنند.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

سازمان ملل: زنان باردار و کودکان در وضعیت بحرانی از ایران به افغانستان بر می‌گردند

روایت یک دانشجو از دردهای انباشته شده‌ی مهاجران در ایران

در خیابان‌ها وقتی کارت هویتم را می‌خواهند، نگاه‌شان فقط دنبال یک چیز است: غیرایرانی بودنم. گاهی با لهجه‌ام، گاهی با رنگ چهره‌ام، گاهی با شناسنامه‌ام به من می‌فهمانند که تو این‌جا غریبه‌ای.

با این‌همه، من تلاش کرده‌ام که انسانی بمانم. زحمت بکشم، بخوانم، بسازم، و در سکوت درد بکشم. اما دردِ مهاجر بودن در ایران فقط در نابرابری حقوقی یا اقتصادی نیست؛ درد اصلی در تحقیر روزمره است، در نگاه‌هایی که همیشه شک دارند، در شوخی‌هایی که سراسر توهین است، در سیستماتیسم نادیده‌انگاشتن.

من به این فکر می‌کنم که چرا چنین وضعیتی در جامعه‌ای اتفاق می‌افتد که خود سال‌ها قربانی تحریم  و مهاجرت بوده؟ مگر ایرانی‌ها خود تجربه‌ تلخ غربت را نداشته‌اند؟ مگر نه اینکه تاریخ ما، افغانستان و ایران را در هم تنیده؟ مگر ما فارسی را از یک ریشه نمی‌نویسیم و نمی‌فهمیم؟

شاید دلیل این همه سردی، در بحران بزرگتری نهفته باشد: بحران هنجاری جامعه ایران. جامعه‌ای که در سال‌های اخیر، ارزش‌های انسانی را زیر آوار مشکلات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دفن کرده است. جایی که تبعیض، جنسیت‌زدگی، نژادپرستی و تحقیر قومیت‌ها در گفتار روزمره عادی شده‌اند. ایرانی‌هایی که خود زیر بار سنگین مشکلات نفس می‌کشند، گاه مهاجر را سوپاپ فشار خود می‌کنند. اما این ظلمِ مضاعف است.

من افغانم، اما پیش از آن یک انسانم. انسانی که فقط به دنبال زندگی‌ست؛ با شرافت، با کرامت، با احترام. آرزو دارم روزی در سرزمینی زندگی کنم که نه نامم، نه لهجه‌ام، نه جای تولدم، معیار قضاوت نباشد.

در پایان، این را می‌گویم نه با کینه، بلکه با درد: ایران خانه‌ی دوم ما شد، اما هرگز ما را چون فرزند نپذیرفت. من هنوز در این خانه، پشت در ایستاده‌ام.

یادداشت: مسوولیت محتوای یادداشت‌ها و مطالب ارسالی به رسانه‌ی رخشانه بر عهده‌ی نویسندگان آن‌هاست

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری