رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

روایت زنان؛ روزی که فهمیدم تسلیم شدن راه حل نیست

۱۹ جدی ۱۴۰۳
روایت زنان؛ روزی که فهمیدم تسلیم شدن راه حل نیست

لیلا اخلاقی

زمستان بود، هوا سرد و برفی. زمین پوشیده از لایه‌ای سفید، همچون بوم نقاشی‌ای بود که دست طبیعت آن‌را کشیده بود. در حال آماده شدن برای رفتن به کورس بودم. صدای تک تک دروازه آمد. دروازه را که باز کردم، مریم بود. مریم دختر همسایه‌ و هم‌کلاسی‌ام است.

با لبخند گفت: بیا برویم.

گفتم: صبرکن، کتابم را بردارم.

مریم با نگرانی گفت: راستی، امروز آخرین روز ثبت نام است. پول آوردی؟

این مطالب هم توصیه می‌شود:

سازمان ملل: بیش از یک میلیون دختر در افغانستان به‌طور سیستماتیک از تحصیل محروم هستند

بحران خاموش در شهر بامیان؛ افزایش هشدار دهنده‌ی بیماری سنگ کلیه به دلیل آلودگی آب

گفتم: نه، خودت که میدانی خانواده‌ام حمایتم نمی‌کنند.

خواستم موضوع را عوض کنم، بنابراین نام مریم را روی برف به انگلیسی نوشتم. گفتم، نگاه کن چقدر زیبا نوشتم. مریم با لبخندی زیبا، نام مرا روی برف نوشت. خندیدیم و به مسیر خود ادامه دادیم.

مریم برای ثبت‌نام به اداره‌ی مرکز آموزشی رفت، من وارد صنف شدم. استاد که وارد صنف شد، طبق معمول پرسید چه کسی ثبت نام نکرده؟ تنها دستی که بالا رفت، دست من بود. استاد با صدای جدی گفت، آخرین روز ثبت‌‌نام بود و عذر مرا خواست که صنف را ترک کنم.

انگار دنیا دور سرم چرخید. سرم را پایین انداخته و از صنف بیرون شدم. با گام‌های سنگین به طرف اداره آموزشگاه رفتم. در سر داشتم برای ماندن در صنف فرصت دوباره بگیرم.

مدیر گفت: برای ثبت‌نام آمدی؟

سرم‌ پایین بود. انگار دنیا بر دوش من سنگینی می‌کرد، احساس شرمندگی و درماندگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. آهسته گفتم نه. از مدیر فرصت دوباره خواستم، اما پاسخ‌اش قاطع و تلخ بود. گفت: «شما تقریباً ۴ کتاب را اینجا خوانده‌اید و همیشه مشکل دارید. متاسفانه نمی‌توانم همکاری کنم.»

گوش‌هایم سنگین شده بود. حس می‌کردم کسی دور و برم نیست. حتی صدای تق‌تق ساعت روی دیوار دفتر هم قطع شده بود. تنها صدای قلبم را می‌شنیدم که تند و تند می‌زد. حرف دیگری رد و بدل نشد و از دفتر آموزشگاه بیرون آمدم. وقتی خانه رسیدم، چشمانم پر از اشک بود. رفتم و به تنهایی یک دل سیر گریه کردم. فکر ‌می‌کردم این روزنه امید هم بسته شد.

اما آن روز، روز شکست من نبود؛ روزی بود که فهمیدم باید تسلیم نشوم. دانستم که رسیدن به اهداف بزرگ بهای سنگین و تلاش جان‌فرسا می‌خواهد. کمر همت را بستم. خواستم دست‌کم هزینه کورس را خودم پیدا کنم. شروع کردم به قالین‌بافی. دیری است تا 11 شب پای چوبه‌ی قالین می‌نشینم و روز سر فرصت انگلیسی می‌خوانم.

پای چوبه‌ی دار قالین، انگار هر گره‌ای که می‌زنم، گره‌ای از دل خودم باز می‌شود. هر گره را یک قدم به سوی رشد و پیشرفت خود می‌بینم. درسی که می‌توانم بگیرم این است که برای دختران افغانستان بن‌بستی نباید وجود داشته باشد. این تلاش‌ها بهایی است که برای رسیدن به آرزوهای بزرگ خود می‌پردازم. آرزوهایی که ولو مانعی به تلخی فقر و سیاهی طالبان بر سر راه‌اش باشد.

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری