آزاده
«همه منتظر بودیم تا محمدعلی بیاید و غذای شام را بخوریم. به تلفناش زنگ میزدیم، از ساحه خارج بود، همه فکر کردیم که مصروف کارش شده. او هیچ وقت دیر نمیآمد، ساعت ۶ شام همیشه خود را به خانه میرساند؛ اما امشب چرا اینقدر دیر کرده؟»
این روایت خانوادهای است از چشمبراهی برای فرزند شان. دلنگرانیای که سالها میشود برای ساکنان غرب کابل آشنا است. گاهی این دلنگرانی تبدیل میشود به ماتم همیشهگی خانوادهها؛ مثل خانوادهی محمدعلی.
محمدعلی ۲۹ ساله یکی از قربانیانی بود که شام روز شنبه (۱۶ جدی) در انفجار یک موتر مسافربری نوع کاستر جاناش را از دست داد.
انفجار در ساحهی ایستگاه تلگراف در دشت برچی رخ داد که در اثر آن، حدود ۲۵ نفر کشته و زخمی شدند. تصاویری که از این حادثه منتشر شده، نشان میدهد که موتر مسافربری در شعلههای آتش میسوزد.
سمیه ۳۰ ساله، خواهر محمدعلی حالا از آن شبی که به قول او زندگی بر روی سر شان آوار شد، میگوید: «هر چه انتظار کشیدیم، محمدعلی نیامد. توسط پیام دوست خواهرم خبر شدیم که در ایستگاه تلگراف انفجار شده. با مادرم به عجله خود را به شفاخانهی محمدعلی جناح رساندیم. یکی از داکتران لیست زخمیان را میخواند و دهها نفر در آنجا برای شنیدن اینکه عزیزش زنده است یا نه، بیقراری میکردند. من که مادرم حال خوبی نداشت، با ناله و فریاد از آن داکتر پرسیدم که آیا کسی بهنام محمدعلی در میان زخمیان است یا خیر. داکتر که شخصی مهربان بود، گفت که عکساش را نشانم بده تا بیبینم است یا خیر، چون تعداد زخمیها زیاد است. بعد از ۲۰ دقیقه برگشت. ویدیویی را برایم نشان داد، گفت: بیبین برادرت است؟ وقتی دیدم، پیش چشمانم را سیاهی گرفت، هرچه تلاش کردم درست او را شناخته نمیتوانستم، چون یک چشمش را از دست داده بود.»
به روایت بستگاناش، محمدعلی پس از انفجار برای یک ساعت زنده بوده؛ اما در حالت کوما. سمیه با دیدن محمدعلی بر روی بستر، از یک سو خوشحال میشود که او زنده است؛ اما از سوی دیگر، نمیتواند به سوی چشم متلاشیشدهی برادرش نگاه کند.
سمیه میگوید که این موضوع را از مادرش پنهان کرده بود؛ اما دور از چشم مادر به گوشهای از شفاخانه رفته و با صدای بلند گریه میکند که با واکنش تند سرباز طالب مواجه میشود: «برو در خانهی خود گریه کن، شفاخانه جای گریه نیست.»
سمیه دوباره بر میگردد در کنار مادرش که هنوز هم با گریه و دعا به سر و صورتاش میزند: «سالن شفاخانه از صدای گریههای منتظرین به مکان عزاداری مبدل شده بود. داکتران زخمیان را با عجله به اتاقهای عاجل میبردند و همان داکتر که قبلا ویدیویی از محمدعلی را برایم آورده بود، صدایم کرد. رفتم نزدش. برایم گفت، یک گپ را برایت میگویم و باید خیلی قوی باشی. این کلمه را که شنیدم؛ بدنم دوباره داغ شد. گفتم حتما محمد دیگر زنده نیست؟…داکتر گفت، پاهای برادرت قطع شده. انگار آب جوش بر روی بدنم ریخت! پاهایم توان ایستادن نداشت، رفتم و بر روی یک صندلی نشستم. همهی نزدیکان زخمیان برای مریضان شان دارو خریداری میکردند؛ اما برای من هیچ یک از داکترا نگفتند که دارو بیاورم.»
سمیه و مادرش به خانهی شان واقع در شهرک«مهدیه» برمیگردند. با اینکه مادرش نمیدانست که چه بر سر فرزندش آمده؛ اما سمیه امیدوار بود که دستکم برادرش زنده میماند: «آن شب آنقدر طولانی بود که فکر میکردم دیگر صبح نمیشود. مادرم هر دقیقه میخواست به شفاخانه برود که با هزاران بهانه میگفتم، مادر فعلا محمد خوب شده است. وگرنه پدرم میگفت بیایید به شفاخانه، با هزاران بهانه مادرم را تا اذان صبح در خانه نگهداشتم.»
محمدعلی ساعت ۱۰ شب چشم از این جهان پر آشوب بست. سمیه و مادرش زمانی از این حادثه خبر شدند که فهمیدند به جای شفاخانه باید به مسجد محله بروند: «وقتی رسیدیم به مسجد و با دیدن تابوت محمدعلی، باز هم باورم نمیشد که آن پسری که آنقدر آرزوهای بلند داشت، دیگر زنده نباشد و ما را تنها گذاشته باشد.»
مسوولیت این انفجار را داعش به عهده گرفته است؛ اما تنها پس از چند روز محدود، دوباره غرب کابل و چندین نقطهی دیگر در افغانستان شاهد انفجارهای مرگبار بود. این در حالی است که طالبان مدعی هستند که امنیت کامل را در سراسر افغانستان برقرار کردهاند.
محمدعلی پسر بزرگ و تنها نانآور خانوادهی ۸ نفری خود بود. او که دانشجوی دانشکدهی مهندسی معدن در بخش شبانهی دانشگاه کابل بود و روزانه در یک نهاد خیریه کار میکرد؛ با آمدن طالبان و بسته شدن این نهاد، کارش را از دست داد و به ایران مهاجر شد. از ایران برگشت و با خواهرش سمیه به پاکستان رفت تا راهی برای رفتن به یک کشور امن پیدا کند. راهی برای رفتن نیافتند و دوباره به کابل برگشتند.
دو هفته شده بود که کاری با درآمد اندک در یک چایخانه در کابل پیدا کرده بود. هفتهی دو هزار افغانی از کارش مزد به دست میآورد. سمیه که یک سال بزرگتر از محمدعلی است، میگوید: «بمیرم برایش، به هیچ آرزوی خود نرسید. کدام ظالم پشت این حادثهها دست دارد که ما را عزادار کرد.»
سمیه میگوید، برادرش در همان روز حادثه برای کار در شرکت مخابراتی افغانبیسیم قرارداد کاری امضا کرده بود و به خواهرش گفته بود که از ذوق گفتن این خبر به مادرش، تا رسیدن به خانه لحظهشماری میکند، ذوقی که شامگاه در سیاهی انفجار محو شد.
به گفتهی یکی از بستگان دیگر محمدعلی، طالبان به خانوادهی آنها وسایر خانوادههای قربانیان حتا یک پیام تسلیت نگفتهاند، بلکه برعکس آن با شلاق و خشونت در شفاخانه با آنها برخورد کردهاند.
یوناما«دفتر نمایندگی سازمان ملل در کابل» به انفجار شامگاه شنبه در غرب کابل واکنش نشان داد و خواستار پایان دادن به حملات هدفمند علیه افراد ملکی و حفاظت از جامعهی هزاره در افغانستان شد. این نهاد گفته در اثر این انفجار، ۲۵ نفر از هزارهها در غرب کابل کشته و زخمی شدهاند.
دوماه قبل«۱۶عقرب» نیز انفجاری در یک موتر نوع کاستر در ایستگاه گولایی مهتاب قلعه رخ داده بود. در اثر این انفجار نیز ۷ نفر کشته و ۲۰ نفر دیگر زخم برداشته بودند.
از شدت گریه صدایش به درستی شنیده نمیشود. هنوز باور نکرده که پسر کوچکش را از دست داده است: «هم مرد خانهام بود و هم طفل خانهام، ظالمان قرن مرد خانهام را از من گرفتند.»
گفتههای آمنه، مادر ۶۰ سالهی نجیبالله است. نجیبالله ۲۱ ساله به عنوان دستیار رانندهی موتر کار میکرد که آن موتر هدف انفجار قرار گرفت.
به گفتهی مادرش، او نیز پس از دو ساعت در حالت کُما، جاناش را از دست داده است: «همیشه پسرم ساعت ۶ صبح به طرف کارش میرفت؛ اما آن صبح شنبه دلش نمیشد که برود. با شوخی و خنده گفت، مادر جان چطور است که امروز به کار نروم؟ گفتم، برو بچیم که کارت را از دست ندهی. کجا فعلا کار پیدا میشود. با خنده آماده شد و از خانه بیرون رفت. چند دقیقهای نگذشت که دوباره به شیشهی پنجره تک تک کرد و صدا زد، مادر خداحافظ.»
آمنه آن شب حادثه مهمان داشت. پسران دیگرش که از او جدا زندگی میکنند را هم به خانهاش دعوت کرده بود. منتظر مهماناناش بود؛ اما در نزدیکی شام و برای صرف غذا، نه کسی تلفن را جواب داد و نه هم کسی به مهمانی آمد.
آمنه حالا آن شب تلخ را چنین به خاطر میآورد: «دلم بیقرار بود، چونکه مهمان داشتم و مهمانان به صرف غذا نیامدند. حیران بودم که چه گپ شده باشد که هیچ یک از پسرانم نیامدند، به نجیبالله زنگ زدم، مبایلاش خاموش بود. آن شب لب به غذا نزدم و هیچ آرامش نداشتم، همینطور ساعت ۱۰ شب شد. تلویزیون را روشن کردم، اخبار ساعت ۱۰ شب طلوع نیوز را دیدم که متوجه انفجار شدم. با چیغ و فریاد گفتم، وای خاک بر سرم موتر نجیب انفجار شده. عروسم بلند شد، زود تلویزیون را خاموش کرد و گفت، نه مادر تنها یک موتر نجیب که نیست. امشب{موتر} نجیب در یک عروسی دربست است.»
آمنه که شب منتظر دیدن لبخند پسرش در هنگام ورود از دروازه بود، فردایش خبردار شد که فرزندش یکی از قربانیان انفجار شب گذشته بوده است.
محمد، برادر بزرگ نجیبالله با شنیدن صدای انفجار خود را از پل خشک به شفاخانهی محمدعلی جناح میرساند. او میگوید، با هزار زحمت خودش را به برادرش که هنوز در حالت کوما بوده، رسانده است: «هیچ عقلم درست کار نمیکرد که چه کار کنم. اینجا طالبان بعد از وقوع حادثه، امنیت دروازهی شفاخانه را گرفته بودند. هرچه میگفتم که برادرم گم است و نمیدانم شهید شده یا زخمی، بگذارید که داخل شفاخانه بروم، اجازه نمیدادند و با شلاقها به سر ما میزدند. بالاخره یک داکتر آمد و یک لیست از زخمیان را خواند. اسم برادرم نیز آنجا بود. موفق شدم که خود را تا کنارش برسانم. او در حالت کُما بود. داکتران زود بیرونم کردند، بعد از چند دقیقه او را به اتاق عاجل بردند و من را برای خریدن دارو فرستادند. وقتی برگشتم، داکتر دست بر روی شانهام گذاشت و گفت: هر چه تلاش کردیم، برادرت را نجات داده نتوانستیم.»
روایت این دو مادر، روایت صدها مادری است که فرزندان شان قربانی حملههای هدفمند و متعصبانه شدند.
با وقوع دو انفجارمرگبار اخیر، یکبار دیگر انتقاد از طالبان در شبکههای اجتماعی بالا گرفته است. منتقدان میگویند، مردم هزاره در معرض نسلکشی قرار گرفتهاند و طالبان در مقابل تامین امنیت مردم بیپروا هستند.
محمدامین احمدی، عضو هیئت مذاکرهکنندهی حکومت پیشین با طالبان در صفحهی خود در پلتفرم ایکس گفته است: «هرگونه کوتاهی در محافظت از هزارهها در برابر این نسلکشی، سبب میشود که طالبان و مسوولان کشورهایی چون ایران و آمریکا، شریک جرم عدم محافظت مردم هزاره و شیعه شناخته شوند. در واقع، عملا هزارهها، گروه قومی فاقد دولت اند و تحت اشغال طالبان زندگی میکنند.»