رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

شهربانو می‌خواست عصای دست پدر و مادرش باشد اما پیکرش را آن‌ها بر شانه‌های خود انتقال دادند

۹ عقرب ۱۴۰۱
شهربانو می‌خواست عصای دست پدر و مادرش باشد اما پیکرش را آن‌ها بر شانه‌های خود انتقال دادند

شهربانوی 18 ساله، قربانی حمله‌ی انتحاری 8 میزان در آموزشگاه کاج. عکس: ارسالی به رسانه رخشانه

کریمه مرادی

بغضش را قورت می‌دهد. اشک‌هایش با گوشه‌‌ای از چادر سیاه‌رنگش پاک می‌کند. اسم شهربانو را که می‌گیرد، با حسرت می‌گوید، روز جمعه شهربانو را لحظه‌ی رفتنش به طرف آموزشگاه ندیده است. حسرتی که تا آخر عمر، دست از سر مادرش برنمی‌دارد. فاطمه، بعد از این که دخترش را در دل خاک سیاه گذاشت، شبی نیست که او به خوابش نیاید. همیشه او را در کنارش احساس می‌کند. شهربانو فرزند آخر مادر بود. دختری نازدانه و تکیه دل پدر و مادرش. همیشه خنده بر لب‌های شهربانو جاری بود. همیشه به مادرش می‌گفت: «مادر برایم دعا کن که کامیاب شوم… مه در کانکور رشته داکتری کامیاب شوم. شماره مثل گل نگاه می‌کنم.»

شهربانو آرزو داشت روزی داکتر شود تا پدر و مادرش را  از دست‌تنگی روزگار برهاند. در خانه، بیش از هرکسی با پسران برادرش که پنج سال پیش در راه غزنی جانش را از دست داد، مهربان بود. او می‌خواست یادگارهای برادرش هرگز کمبود محبت احساس نکند. برادرزاده‌هایش را در درس و مشق شان کمک می‌کرد. اما دست روزگار نگذاشت شهربانو به آرزوهایش برسد. او که می‌خواست روزی عصای دست پدر و مادرش باشد، روی دوش آن‌ها در قبرستانی درغرب کابل در دل خاک آرام گرفت.

تاقچه‌ی کوچک و میز درسی شهربانو احمدی پس از رفتنش، هنوز دست نخورده مانده است. او دوسال تمام برای آمادگی کانکور به آموزشگاه کاج می‌رفت. چشم مادر هرباری که به کتاب‌های شهربانو در طاقچه می‌افتد، اشک مثل مروارید روی گونه‌هایش سُر می‌خورد: «دخترکم خیلی امید داشت، ناامید شد.»

به قول خواهرش، شهربانو شب قبل از حادثه، بیشتر از یک ساعت نخوابیده بود، زیرا او مصمم بود که در آخرین امتحان آزمایشی نمره عالی بگیرد. سحر، خواهر بزرگ‌تر شهربانو است. او می‌گوید، شب قبل از حادثه شهربانو آرامش نداشت. شاید نگران امتحان فردا بود. اما سحر حالا می‌داند که شاید استخوان‌های شهربانو از اتفاقی که قرار بود فردا برایش رقم بخورد، خبر شده بود. سحر به یاد دارد که شب حادثه، شهربانو گاهی در اتاق و گاهی در داخل حیاط خانه در حال قدم زدن بود.  

این مطالب هم توصیه می‌شود:

لالایی رنج و فقر

یک زن جوان در کابل خودکشی کرد

فاطمه احمدی، مادر شهربانو است. زنی که مرگ شهریانو او راشکسته‌‌تر کرده است. فاطمه،  پنج سال قبل یک پسر جوانش را در راه غزنی از دست داده است. دو مصیبت عظیم از زنی که عمرش را در مشکلات سپری کرده، چیزی باقی نگذاشته است. فاطمه از روز جمعه‌ا‌ی حرف می‌زند که زندگی و روزگارش را سیاه ساخت. «مه بخت گشته کاشکی مانع می‌شدم» دوباره مکث می‌کند و می‌گوید، شهربانو خیلی درس خوش داشت. او اول نمره مکتبش بود. «مه چطور مانع رفتنش در آموزشگاه می‌شدم.»

 شهربانو ۱۸ ساله بود. از روزی ‌که شهربانو مکتب را تمام کرده بود، مادر برایش گفته بود ادامه ندهد. به خاطر ناامنی‌ها. مادر ترس داشت که روزی یکی از همین انفجارها دختر او را نبلعد. به قول مادرش، شهربانو در ذهنش آرزوهای زیادی پرورانده بود که کسی نمی‌توانست مانع شود، به جز مرگ. او آرزو داشت داکتر شود. استاد شود. شهربانو برای رسیدن به آرزوهایش تلاش بی‌وقفه می‌کرد؛ نه شب آرام بود و نه روز آرامش داشت.

شهربانو وقتی خبردار شد که امسال امتحان کانکور از دانش‌آموزان دختر هم گرفته می‌شود، روزی با لبان پرخنده به خانه آمده و به مادرش می‌گوید، از این روز به بعد، کارش فقط آمادگی برای امتحان کانکور است. حتا نمی‌خواهد به هیچ مهمانی یا عروسی برود. «تا امتحان کانکورم به خیر تمام نکنم، هیچ‌جایی نمی‌روم.» از آن روز کارش می‌شود دو چیز:  درس خواندن در خانه و آموزشگاه.

روز جمعه سیاه از راه می‌رسد. مادر مثل هر روز سرگرم کارهای خانه است. ناگهان پسر کوچک فاطمه از بیرون با خود خبر ناگواری می‌آورد: در آمورشگاه کاج انفجار شده. مادر شماره شهربانو را می‌گیرد. به جای شهربانو مردی تلفن او را پاسخ می‌دهد. مرد ناشناس می‌گوید، شهربانو زخمی است و به شفاخانه محمدعلی جناح منتقل شده است. راه دوری نیست. مادر خیلی زود خودش را به شفاخانه می‌رساند. طبقه دوم شفاخانه را  اتاق به اتاق می‌گردد، اما خبری از شهربانو نیست. در طبقه پایین جنازه شهربانو را درمیان قربانیان پیدا می‌کند. جای که حتی تصورش برای هر مادری سخت بود چه برسد او دخترش را آن‌جا در در خون آغشته ببیند.

حبیب الله احمدی، برادر شهربانو می‌گوید، خواهرش یک دختر علم دوست و با فرهنگ بود. او از زمانی‌ که مکاتب به روی دختران بسته شد خیلی رنج می‌برد می‌گفت: «باید دخترها هم در کنار پسرها درس بخواند تا در همه امور جامعه سهیم باشد.» به گفته‌ی حبیب‌الله،  شهربانو از کمبود استاد زن در آموزشگاه‌ها رنج می‌برد، می‌گفت که مرد و زن در همه عرصه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی یکسان حق دارند که در جامعه خود خدمت کنند؛ حقی که بعداز به قدرت‌گیری دوباره گروه طالبان از زنان گرفته‌ شده است. در حقیقت شهربانو برابری زنان و مردان را می‌خواست.. این آرزو، آرزوی خیلی از زنان افغان است که در آبادی کشور دوشادوش مردان کار کنند و حق برابر داشته باشند.

سحراحمدی، خواهر شهربانو دانشجوی دانشگاه کابل است. او می‌گوید، قرار بود در روزهای نزدیک، خواهرش را برای نشان دادن محیط دانشگاه ب خودش دانشگاه کابل بیرد. قرار شان این بوده که بعد آخرین امتحان آزمایشی برود. اما اجل این فرصت را نداد. شهربانو آرزوی دیدن دانشگاه کابل را مثل آرزوهای دیگرش با خود در دل خاک سیاه برد. 

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری