رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

زندگی ربوده‌شده؛ از ازدواج اجباری و زیر سن تا انتقال از بلخ به هلمند

۳۰ دلو ۱۴۰۳
زندگی ربوده‌شده؛ از ازدواج اجباری و زیر سن تا انتقال از بلخ به هلمند

عکس تزئینی است/ rudabe.org

 زیبا بلخی

از قول دخترش، سیزده‌ساله بود که آینده‌اش را از او گرفتند. در روزهایی که سایه‌ی طالبان بر شهر مزارشریف سنگینی می‌کرد، پدر و مادرش راهی جز تسلیمی نداشتند؛ مردی مسلح، از جبهه‌ی جنگ برای خواستگاری قدم پیش گذاشته بود. در نهایت هم با تهدید و اجبار او را به همسری گرفت و به هلمند برد. بیشتر از ۲۵ سال از این رویداد می‌گذرد؛ سال‌ها بعد، دخترش روایت این عقد اجباری را بازگو می‌کند.

مژگان (مستعار) ۲۳ ساله از سختی‌هایی که مادرش در این سال‌ها پشت سر گذاشته می‌گوید. مژگان نیز همانند مادرش، در دایره‌ی سرنوشتی که مردان خانواده برایش رقم زده‌اند، گرفتار شده است. با آن‌که آرزوهای بزرگی در سر داشت؛ اما برادرانش که در محیطی با تفکرات زن‌ستیزانه و مردسالار رشد کرده‌اند، او را از ادامه‌ی مکتب بازداشته‌اند.

او در این گزارش از مادرش با اسم مستعار «محبوبه» یاد می‌کند. زنی در آستانه‌ی 40 سالگی که از کودکی تا امروز، چیزی جز سختی، اجبار و ترس را تجربه نکرده است.

به دلیل نگرانی‌های امنیتی، مژگان ترجیح می‌دهد برخی از جزئیات در این گزارش نیاید. مثل محل دقیق زندگی آن‌ها در ولایت هلمند و محل سکونت دقیق فعلی آن‌ها در بلخ.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

روایت زنان؛ پای گفته‌های سه استاد زن از حذف اجباری از دانشگاه بدخشان

سازمان ملل: بیش از یک میلیون دختر در افغانستان به‌طور سیستماتیک از تحصیل محروم هستند

در تابستان سال ۱۳۷۸ مرد ۴۲ ساله‌ای وارد خانه‌ی محبوبه شده و با پدرش  رشته‌ی سخن را باز کرد و خواستار ازدواج با محبوبه بود.

پدر محبوبه که می‌دانست هنوز دخترش کودکی بیش نیست به خواستگار جواب رد می‌دهد، اما این نیروی طالبان با تهدید زور و سلاح و تهدید به فراری دادن محبوبه، برای پدر این دختر نوجوان چاره‌ای جز تسلیمی نمی‌گذارد.

مژگان هنگام روایت دشواری‌های زندگی مادرش، سرش را میان دستانش پنهان کرده و شانه‌هایش از شدت گریه می‌لرزید: «مادرم می‌گوید در آن زمان نیروهای طالبان هر دختری را که خوش می‌کردند اول با فامیلش صحبت می‌کردند، اگر فامیل مخالفت می‌کرد، دختر را فراری می‌دادند. دقیقن همین کار را پدرم با مادر من هم کرده بود. اول با پدرکلانم صحبت کرده بودند، وقتی پدر کلانم جواب رد داد باز تهدیدشان کرده بودند که اگر دخترت را ندهی ما فراری‌اش می‌دهیم و همرایش نکاح می‌کنیم. چون پدرکلانم از وضعیت باخبر بود و می‌فهمید که فراری می‌دهند، ناگزیر شدند به خواست آن‌ها تن بدهند و این ازدواج را بخاطر حفظ عزت آبروی خانواده و دخترش قبول بکند.»

رفتار طالبان در بلخ با مردم بدتر از هرجای دیگری بود. این گروه بار اول که به این شهر حمله کردند، پس از یک هفته در ماه ثور 1376 با تلفات سنگینی که حدود دو هزار نفر برآورد می‌شود، شکست تلخی را تجربه کردند. اما این گروه در سال 1377 برای دومین بار که این شهر را گرفتند، بنا به گزارش نهادهای حقوق بشری، دست به«کشتار هزاران غیرنظامی» ساکنان شهر زدند.

قبلا دیدبان حقوق بشر در گزارشی گفته که این کشتار انتقام‌جویانه بوده است. این گزارش در 10 نوامبر 1998 منتشر شده، توصیف وحشتناکی از رفتار طالبان با غیر نظامیان دارد. گزارش به نقل از شاهدان عینی گفته است که نیروهای خط مقدم طالبان «دیوانه‌وار» به «هر جنبنده‌ای شلیک» می‌کرده‌اند.

با چنین رفتاری ترس گسترده بر مردم مستولی شده بود. برای همین، مژگان می‌گوید، هیچ کسی نتوانست جلودار این عقد اجباری شود.

مژگان می‌گوید، زمانی که پدرش، مادرش را به همسری گرفت نزدیک  به ۳۰سال  تفاوت سنی داشتند و یکی از نیروهای عادی طالبان بود. او حتا برای این ازدواج قلین (مهریه) نپرداخت. تنها دو روز پس از خواستگاری بدون برگزاری هیچ مراسمی، با گردآوردن چند موی سفید از هر دو طرف عقد نکاح را بستند.

همه چیز در سکوت و اجبار انجام شد و محبوبه را برای همیشه از خانه و خانواده‌اش جدا کردند. بعد از ازدواج، او را با خود به ولایت هلمند برد. جایی که به قول مژگان برای مادرش غریب، پر از خشونت و بی‌رحمانه بود. همه‌چیز برایش تازه و ترسناک بود. 

مژگان به رسانه‌ی رخشانه گفته است: «شبیه یک عروسی اصلن نبود. مادرم می‌گوید قلین ندادند، جهیزیه جور نکردیم. دو روز بعد با چند نفر موی سفیدان قوم‌شان آمدند و نکاح کردیم. او زمان مادرم خورد بود حتا می‌گوید نمی‌فهمید در برابر ملایی که نکاح آن‌ها را بسته می‌کرد چی بگوید و پدر و مادرش آهسته به گوشش گفتند که بگو بله قبول دارم. بعد از همان روز سختی‌های مادرم شروع شد. مادرم را به ولایت هلمند آوردند و دیگر اجازه ندادند به مزار بیاید و فامیل‌اش را ببیند. پنج یا هشت سال بعد یک‌بار می‌آوردند مزار او هم با خشوی‌اش می‌آورد که مبادا این‌ها درد دل بکنند.»

مژگان در ادامه می‌گوید: «یک دختر ۱۳ساله از ازدواج چی را می‌داند مادرم تا زمان عروسی‌اش فقط یک‌بار عادت‌ماهوار شده بود و قصه می‌کند که پدرم با زور و جبر و لت‌وکوب همرایش رابطه جنسی برقرار می‌کرد سرش هیچ رحم نمی‌کردند که این هنوز خورد (کوچک) است.»

زنان در دوره اول حاکمیت طالبان نیز با محدودیت‌های سخت‌گیرانه‌ای روبرو بودند. دختران اجازه نداشتند به مکتب، دانشگاه و مراکز آموزشی بروند. زنان از تدریس و فعالیت‌های آموزشی منع شدند. زنان در آن زمان نیز ناگزیر بودند برقع بپوشند که تمام بدن آن‌ها از جمله صورت و دست‌های‌شان را بپوشاند.

بیرون رفتن بدون محرم شرعی ممنوع بود و تاکسی‌ها و وسایل نقلیه اجازه سوار کردن زنان بدون محرم را نداشتند. زنان به جرم‌هایی مانند صحبت کردن با نامحرم، نافرمانی از شوهر، یا حتا عدم رعایت پوشش کامل در ملاءعام شلاق زده می‌شدند.

فراتر از خشونت

عضو طالبان پیش از این که محبوبه را به عقد اجباری خودش در آورد، همسر دیگری هم داشته و صاحب چهار فرزند بوده است.

این روایت سختی‌هایی است که محبوبه در خانه شوهرش متحمل شده است؛ اما از زبان دخترش. به دلیل نگرانی‌هایی که وجود داشت، زمینه صحبت مستقیم با محبوبه فراهم نشد.

مژگان می‌گوید، مادرش که مثل یک کودک بود یک‌باره مسوولیت یک زندگی قبیله‌ای و متاهلی روی دوش‌اش افتاده بود. با دست‌های کوچک‌اش باید خمیر می‌کرد و تنور داغ را تحمل می‌کرد و نان می‌پخت. اما اگر نان آن‌طور که باید پخته می‌شد، از تنور بیرون نمی‌شد و یا  دستانش از شدت خستگی یاری نمی‌کرد، مجازات در انتظارش بود.

مژگان وقتی جزئیات را می‌گوید، به وضوح در صدا و دست‌هایش لرزشی وجود دارد: «مادرم تک و تنها بود هیچ کسی نمی‌گفت که این خورد است از عهده کارهای بزرگ برآمده نمی‌تواند. همرایش همکاری نمی‌کردند تا مورد لت‌وکوب پدرم قرار نگیرد. زن اول پدرم، مادر بزرگم، زن‌های کاکایم همه می‌دیدند و می‌گفتند این‌قدر سال ما کار کردیم حالی که تو تازه آمدی نوبت تو است که کار بکنی. با سن خوردش مادرم مسوولیت پختن و لباس شستن همان‌قدر خانواده بزرگ را گرفت و تنهایی کارهایش را انجام می‌داد.»

در محلی که محبوبه زندگی می‌کرد، سبک زندگی مردم قبیله‌ای بود. خانواده‌های پر جمعیت که مردان حرف اول و آخر را می‌زدند.

چهارماه پس از ازدواج، محبوبه باردار می‌شود. در رحم کوچک‌اش کودک دیگری در حال شکل گرفتن بود. یکی از روزها که بر سر تنور رفته بود تا نان بپزد دست‌های کوچک‌اش از شدت خستگی یاری نمی‌دهد. نان‌ها یا نیمه پخته بودند، یا می‌سوختند و یا بر سر آتش افتاده و خمیر می‌شدند.

شام آن روز وقتی شوهرش از کار برگشت و دید که نان‌ها خراب شده و قابل خوردن نیست به خشم آمد و بی‌رحمانه با مشت و لگد بر پیکر نحیف محبوبه زد که در اثر آن، جنین دو ماهه‌ی محبوبه سقط شد: «مادرم را به اندازه‌ای آن روز پدرم زده بود که اولین طفل‌اش را از دست داد. سن خوردش از یک طرف، درد لت‌وکوب از یک طرف و دردی که طفل‌اش سقط شده بود و داکتری نبود که نزدش بروند از طرف دیگر؛ مادرم مجبور به تحمل‌اش شده بود. سختی‌هایی مادرم در سن کم‌اش کشید که یک زن بزرگ توان تحملش را ندارد.»

دوباره خیلی زود محبوبه در سن ۱۴سالگی مادر شد و اولین طفل‌اش را که دخترش مژگان بود به آغوشش گرفت. بارداری و زایمان در آن وضعیتی که هیچ داکتر و امکاناتی نبود، برایش سخت بود. اما به قول مژگان کسی برای دردهای مادرش اهمیتی قایل نبود: «مادرم تعریف می‌کرد که وقتی برای اولین بار مادر شد، چقدر ترسیده بود. شوهرش برایش گفته بود دیگر وقت گریه کردن نیست، تو حالا زن کاملی شدی. دیگر نبینم که گریه بکنی. فردای زایمان‌اش به حال مادرم ندیدند و بی‌رحمانه گفتند باید دوباره به کارهای خانه برگردد و باید کار خانه را بکند.»

روزها با سختی و دشواری بر محبوبه می‌گذشت تا این‌که حاکمیت اول طالبان در سال ۲۰۰۱ به پایان رسید و شوهر محبوبه که عضوی از نیروهای طالبان بود از کار بیکار شد. پس از آن زندگی آنان در کار بر سر مزرعه و مالداری می‌گذشت.

محبوبه که تا پیش از حاکمیت دور اول طالبان صنف دوم مکتب بود برای همیشه از ادامه‌ی تحصیل بازماند. زمانی‌که حاکمیت دوره اول طالبان به پایان رسید، نظام جمهوریت روی کارآمد و دروازه‌های مکاتب به روی دختران دوباره باز گردید؛ محبوبه دوست داشت تا به تحصیلات‌اش ادامه دهد، اما شوهرش برای او اجازه رفتن به مکتب را نداد.

به گفته‌ی مژگان: «روزها به همین سختی گذشت، لت‌وکوب، کارهای دشوار مالداری و نگهداری از فرزندان در سن کم همه‌اش را مادرم تحمل کرده. وقتی جمهوریت آمد و مکاتب باز شد، مادرم خواست مکتب شامل شود ولی پدرم و خانواده خسرانش اجازه ندادند و گفتند زن متاهل را چه به مکتب. کلان زن هستی بنشین کار خانه بکن و اولادهایت را بزرگ بکن و زندگی مادرم همین قسم در تاریکی و ظلم سپری شد.»

محبوبه حالا صاحب هفت فرزند است سه دختر و چهار پسر. بزرگ‌ترین فرزندش دخترش است که ۲۳سال سن دارد و بزرگ‌ترین پسرش هم ۲۱سال دارد.

روایت‌های زیادی از چنین مواردی در گذشته وجود دارد، اما گزارش‌های مستند کمی از آن زمان باقی است. دوره دوم طالبان نیز ازدواج‌های اجباری یکی از نگرانی‌های اصلی فعالان حقوق زن در افغانستان هستند.

تاکنون در چند مورد رسانه‌ی رخشانه با دخترانی صحبت کرده‌اند که از سوی افراد طالبان برای ازدواج تحت فشار قرار گرفته‌اند.

چندی قبل نیز یک دختر 17 ساله توسط یک عضو طالبان به زور برده شد که ویدیویی از آن نیز در رسانه‌های اجتماعی فراگیر شد. نمونه‌های دیگر، ازدواج اجباری سعید خوستی سخنگوی پیشین وزارت داخله طالبان با الهه دلاورزی بود که جنجال برانگیز شد.

سرنوشت عالیه عزیزی یک نمونه دیگر است. عالیه عزیزی در زمان حکومت پیشین افغانستان، به مدت چهار سال به عنوان رییس زندان زنانه ولایت هرات کار کرده بود که با حاکمیت طالبان ناپدید شد. اما آخرین سرنخ که رسانه‌ی رخشانه به دست آورد تصویری بود که به گفته‌ی یکی از نزدیکانش، عالیه زنده است و به نکاح اجباری یکی از فرماندهان طالبان درآمده است.

سه سال پیش محبوبه شوهرش را به مرگ طبیعی از دست داد. زندگی برای او و فرزندانش سخت‌تر شد. به قول مژگان، آن‌ها با بی‌رحمی دیگری روبرو شدند. مژگان با تلخی می‌گوید، خانواده شوهرش آن‌ها را از خانه بیرون کرده است: «سه ماه از مرگ پدرم گذشت که گفتند باید بروید این‌جا دیگر جای شما نیست. حالی که پدرتان نیست کی خرج و مصرف شما را بدهد ما از خود اولاد داریم زندگی آن‌ها را به مشکل پیش می‌بریم شما هم بار دوش ما نشوید.»

مژگان می‌گوید، کاکاهایش هیچ حقی به آن‌ها ندادند: «وقتی طالبان دوباره سر قدرت آمدند کاکاهایم به طالبان پیوستند و پدرم وقتی وفات کرد ما را از خانه کشیدند. برای ما از میراث پدرم هیچ چیزی ندادند چون آن‌ها طالب بودند و با قدرت، ما هم چیزی از توان ما نامد. چاره دیگری نداشتیم جز این‌که مزار نزد پدرکلان و مادرکلان و ماماهایم بیاییم. کاکاهایم هم خوش شدند که بار دوش‌شان نمی‌شویم کرایه راه ما از هلمند تا مزار را دادند و چند افغانی که مصرف چند روز ما می‌شد را کف دست ما قرار داند و از خانه کشیدند.»

مژگان تا صنف سوم مکتب درس خوانده‌ است و پس از آن پدرش اجازه‌‌ی رفتن به مکتب برایش نداده است. داستان زندگی محبوبه و مژگان با مرگ پدرش ختم نمی‌شود. مژگان حالا برادرانی دارد که با همان تفکرات طالبانی پدر، بزرگ شده‌اند و بر او و دیگر خواهرانش حکم می‌راندند.

او می‌گوید: «وقتی مزار آمدیم این‌جا زندگی را شروع کردیم و مامایم برای ما کمک کرد به برادرم دوکان جور کرد تا زندگی ما پیش برود. ولی زندگی مادرم و من و خواهرانم خوب نشد چون ما زن هستیم و همیشه مجبور به تحمل و قربانی دادن هستیم. تا صنف سوم درس خواندم پدرم گفت همین‌قدر بس است. همین که خواندن و نوشتن را یادگرفتی به یک دختر کافیست. وقتی مزار آمدیم دیدم دخترهای مامایم مکتب و دانشگاه خواندند و صاحب وظیفه هستند؛ بسیار جگرخون شدم من را چرا نماندند درس بخوانم.»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری