رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • English
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • English
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
رسانه رخشانه
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج

«استاد محسن»؛ پیامبر آگاهی در دل کوهستان

7 قوس 1401
«استاد محسن»؛ پیامبر آگاهی در دل کوهستان

محمدمحسن عرفانی در حال تدریس به دانش‌آموزانش در فضای باز در دورترین نقطه‌ی ولسوالی بهسود. عکس: ارسالی به رسانه رخشانه

سمیه ماندگار

نامش محمدمحسن عرفانی است؛ اما مردم از محبت زیاد که به او دارند برایش «استاد محسن» می‌گویند. آموزگار جوانی که در دورترین نقطه‌ی ولسوالی بهسود و در دل کوه‌ پایه‌های بابا یک مکتب متروک را فعال و یک تنه پیش می‌برد. او این روزها یک سال آموزشی را به پایان رسانده است. به قول عرفانی، هم او و هم دانش‌آموزانش سال سختی را پشت سر گذشتانده‌اند. زیرا او در سوز گرما و سرما صنف‌هایش را در فضای باز برگزار کرده است.

دره‌ی «غولک‌ده» نزدیک به کوه بابا در ولسوالی مرکز بهسود ولایت میدان وردک نقطه‌ی دور ومحروم است. جایی که تا یک سال قبل و پیش از این که استاد محسن آستین بر بزند، نه مکتبی وجود داشت و نه ساختمان آن. تنها خیمه‌ی کهنه دارد که برایش مثل یک نعمت است.

در یک سال گذشته، آفتاب، باد و باران برای مردم یک نعمت خداوندی بود اما برای استاد محسن و دانش‌آموزانش یک چالش بزرگ. زیرا آن‌ها سرپناهی نداشتند. دره‌ی «غولک‌ده» در ساحه‌ی «سنگ بیرون»  واقع شده است؛ نقطه‌ی کوهستانی با راه‌های دشوارگذر که حدود ۱۲ قریه‌ی کوچک و بزرگ را در دل خود جای داده است.

مکتب ابتداییه‌ی جعفریه، امسال حدود ۵۱ دانش آموز دختر و پسر داشت. این مکتب طی ۲۰ سال قبل، به دلیل اختلافات مردمی تعطیل و به فراموشی مطلق سپرده شده بود. به قول عرفانی: «این منطقه در سال‌های ۱۳۸۱ــ ۱۳۸۲ هجری خورشیدی یک باب مکتب ابتداییه راجستر شده وزارت معارف داشت که به دلیل اختلافات قومی بر‌ سر روغن، بیسکویت، معلم و هم‌چنان نبود معلمین مسلکی و تعلیم یافته، این مکتب غیرفعال شده و سقوط نمود.»

شروع دوباره‌ی این مکتب برای آموزگار جوان ۳۰ ساله، کار ساده‌ا‌ی هم نبود. او دست‌کم چند مانع بزرگ را باید از سر راهش برمی‌داشت؛ اختلافات مردمی، بیداری حس مرده مردم در مورد آموزش فرزندان آن‌ها و از همه مهمتر قناعت نهادهای مسوول حکومتی.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

آموزش کودکان؛ روایت‌هایی از تنبیه ‌بدنی کودکان در مکتب‌خانه‌ها

کودکان «علم‌خیل» بلخ؛ از سیاهی جنگ به سفیدی سواد

وقتی استاد محسن به عنوان پیامبر آگاهی کارش را  در دل کوهستان شروع کرد، از همان آغاز به سراغ مردم رفت. زیرا او می‌دانست که اول باید مردم ساکن دره‌ی «غولک‌ده» به کارش ایمان بیاورند. «بعد از این‌که تصمیم گرفتم مکتب این منطقه را دوباره فعال سازم، آمدم و جنجال‌های مردمی این منطقه را حل نموده و مردم را قناعت دادم که مکتب و درس خواندن به نفع همه است. ضرری به دین و مذهب و قوم و یا گروه خاصی ندارد.»

عرفانی می‌گوید که برای جلب رضایت و برانگیختن توجه مردم نسبت به آموزش فرزندان آن‌ها، خانه به خانه هم رفته است. هرچند حالا بیشتر مردم با این کار او هم‌سو است، اما هنوز برخی‌هایی هم هستند که ساز مخالفت می‌زنند. در شروع سال، حدود ۸۱ دانش‌آموز ثبت نام کردند، اما در پایان سال ۵۱ دانش آموز یک سال آموزشی را به پایان رساند.

ساکنان دره‌ی «غولک‌ده» عمدتا فقیر و بیشتر به کشاورزی مشغول اند. از نظر عرفانی ریشه فقر مزمن ساکنان این دره یک دلیل بزرگ‌تری هم دارد: «اکثریت زمین‌های این مردم زیر قباله کوچی‌ها درآمده است و مردم برای حفظ حیثیت اجتماعی خودشان دوباره این زمین‌ها را به قیمت گزافی به اجاره گرفته‌اند که مازاد تولید این مردم را به‌طور کامل کوچی‌ها می‌بلعد.»

چه شد که «استاد محسن » به کوهستان برگشت؟

محمدمحسن غرفانی دانش‌آموخته‌ی جامعه‌شناسی از دانشگاه کابل است. او از این دانشگاه در سال ۱۳۹۶ فارغ شده است. استاد محسن،  زاده‌ی همین دره است؛ اما مکتب را ناگزیر شده ۵ کیلومتر دور از زادگاهش بخواند: لیسه کوتل ملایعقوب. پای پیاده یک روز راه تا خانه‌اش. «کودکی فقیر در خانه‌های مردم و مکتب بدون تعمیر با هزار مشکلات درسم را در آن‌جا به اتمام رساندم.»

قبل از این که عرفانی به زادگاهش برگردد، در مکتب‌های خصوصی کابل آموزگار بود. دانش‌آموخته جامعه‌شناسی می‌دید که تفاوت دست‌رسی کودکان کابل و کودکان زادگاهش صفر و صد است. «برخاسته از خانواده‌ی نیمه دهقان، نیمه مال‌دار و فقیر که جز دو الماری کتاب دیگر چیزی نداشته‌ام، هستم. به همین دلیل تنها راه نجات از فقر و مصیبت‌های ناشی از آن هم‌چون چرخه‌ی متداوم ستم‌گری و ستم دیدگی این مردم را در فرهنگ‌سازی و گسترش آگاهی این مردم امکان‌پذیر می‌دانم.»

از طرف دیگر، او می‌گوید: «من که سال‌ها درد و رنج دوری از خانه، مسافرت و فقر را با تمام تلخی‌های آن تجربه کرده‌ام، از اثر مطالعه زیر نور نامناسب به دید چشمم آسیب رسیده، از اثر گذران در اتاق‌های کرایی نمناک رماتیسم پا گرفته‌ام، می‌خواهم دیگران رنج کمتری دیده در نزدیک خانه‌ی‌شان درس و تعلیم ببینند.»

پس از آموزگاری در کابل، آقای عرفانی در دولت قبل، یک سال کارمند سیار اداره ثبت و احوال نفوس در ولسوالی مرکز بهسود تعیین می‌شود. این بار او از نزدیک محرومیت مطلق مردمش را می‌بیند. او در شرح این وضعیت می‌گوید: «مردم این ساحه، نهایت فقیر، بی‌سواد و درگیر کشمکش‌های مداوم درونی‌اند که این لجاجت و جدال بین‌خودی فرصت استفاده‌جویی و قلع و قمع دشمنان بزرگ‌تری چون کوچی‌های پشتون را مساعد کرده است.»

استاد محسن پس از این که از مردم تعهد می‌گیرد، به سراغ برداشتن مانع بعدی می‌رود. نهادهای مسوول دولتی باید از نظر اداری و امکانات، این مرکز را فعال کند. به اولین اداره‌ای که می‌رود، جواب رد می‌شنود؛ مدیریت معارف ولسوالی مرکز بهسود می‌گوید، این مکتب یک بار سقوط کرده و فعال کردن دوباره‌اش ممکن نیست.

اما عرفانی از این جواب رد ناامید نمی‌شود. به سراغ مرجع بالاتری می‌رود؛ ریاست معارف ولایت میدان وردک. «آنان می‌خواستند نظر به تایید یا رد ولسوالی فیصله نمایند که در این صورت من بازنده بودم؛ ولی من روی تایید امر یک باب مکتب پافشاری می‌نمودم. بالاخره بعد از چند ماه و آخرالامر با پا درمیانی وکلای شورای ولایتی و یکی از وکلای پارلمان تایید این امر به نظر اعضای نظارت ولسوالی مرکز بهسود موکول شد.»

استاد محسن در نهایت، ولسوال مرکز بهسود را وادار می‌کند که برای بررسی نیاز مردم به مکتب هیات بفرستد. هیات ضرورت یک مکتب را تایید می‌کند. در نهایت، وزارت معارف مکتبی با یک آموزگار و یک ملازم را تایید می‌کند. «دشواری کار من این‌جا بود که از بابت کتاب درسی و قرطاسیه هیچ چیزی در دست‌رس نداشتیم.  فقط یک خیمه پاره‌پاره و چندجلد کتاب فرسوده در دست داشتیم. از طرف دیگر،  تازه حکومت طالبان مسلط گردیده بود و هیچ توجه به معارف نمی‌شد.»

این مانعی نیست که سد راه استاد محسن شود. او فرزند کوهستان است و درد مردمش را هم با مغز استخوان حس کرده است. «در پشتم کتاب و قرطاسیه می‌رساندم. تخته سیاه و سایر لوازم را با کراچی بردم. صنف‌های درسی را آماده کردم… شب و روز کارم پیش‌برد امور این مکتب شده بود.»

عرفانی می‌گوید که در این مدت هم آموزگار بوده و هم کارهای اداری مکتب را پیش برده و هم با ممانعت‌های اجتماعی مبارزه کرده است. امسال او موفق شده چهار صنف دخترانه و پسرانه  را فعال کند. «این‌جا به دلیل محیط بسته و مرد سالار همه حرکات زنان و دختران زیر ذره‌بین مردان قرار دارد. ابتدا مردم حاضر نبودند که دختران‌شان را به مکتب بفرستند. من شخصاً در کنار شروع درس و سایر آمادگی‌ها، خانه به خانه مردم رفتم و با والدین شاگردان دختر صحبت کردم و به نگرانی‌های آن‌ها باید پاسخ می‌دادم.»

دانش‌آموزان دختر مکتب ابتداییه جعفریه. عکس: ارسالی به رسانه‌ی رخشانه

«بی‌سواد کور است»

لعیا ۳۰ ساله، امسال سه فرزندش به مکتب رفته است: یک پسر و دو دختر. او در گفت‌وگوی تلفنی با رسانه‌ی رخشانه نمی‌تواند خوش‌حالی‌اش را از این کار پنهان کند: «خدا خیر بته کسی ره که تلاش کد همی مکتب فعال شوه. تنها امسال بچه‌های ما درس خوانده و خیلی خوب شده. خط خوانده می‌تانن.»

لعیا در صحبت‌هایش به آقای عرفانی می‌گوید: «استاد محسن.» اما تعجب می‌کند که او چگونه بدون هیچ امکاناتی می‌تواند به این کارش ادامه دهد. «زیادتر بچه‌ها روی خاک‌ها درس می‌خوانن. هیچ چیز خدا ره ندارن… این‌جا دکان نیس و از بازار خیلی دورس. اولادای ما چُخرا (گریه) می‌کنن که برای ما کتابچه و قلم بخرین. اما خریده نمی‌تانیم. غیر از همان چیزهایی که مکتب برای شان داده دیگه، چیزی ندارن.»

خیمه‌ی پاره و کهنه‌ا‌ی که برای عرفانی و دانش آموزانش یک نعمت به حساب می‌آید.عکس: ارسالی به رسانه‌ی رخشانه

ضیاگل ۲۰ ساله یکی دیگر از ساکنان  دره «غولک‌دِه» نیز در گفت‌وگو با رسانه‌ی رخشانه گفت: «پارسال زمستان، پیش از این که مکتب فعال شوه، استاد محسن ما زنان ره جمع می‌کد و درس سوادآموزی می‌داد. زمستان پوره ما ره درس داد. همه‌ی زنان از او خیلی خوش بودن.»

به قول ضیاگل، استاد محسن برای راه‌اندازی این مکتب زحمت فراوان کشیده است. «با وجودی‌که این‌جا راه‌ها بند میشه، ولی استاد محسن پارسال زمستان با بسیار سختی به مرکز ولسوالی می‌رفت و برای فعال شدن مکتب کار می‌کد.» ضیاگل سواد خواندن و نوشتن ندارد. زمانی که او فرصت داشت درس بخواند، در زادگاهش مکتبی نبود. حسرت سواد و دانشگاه رفتن در دلش مانده است.  او ازدواج کرده و یک فرزند دارد. خوش‌حال است که دست‌کم  سال آینده فرزندش می‌تواند مکتب بخواند. امسال نیز سه خواهرش مکتب رفته و قرار نیست به سرنوشت او گرفتار شوند. «وقتی به تلفن ما زنگ بیایه، نامش ره خوانده نمی‌تانم. آدم بی‌سواد کور است.»

هرچند فقر و محرومیت مردم، طبیعت خشن و راه‌های صعب‌العبور دره‌ی «غولک‌ده» هنوز سرجایش است، اما استاد محسن می‌گوید، دیگر مردم به کارش ایمان آورده و این کلید اصلی پیشرفت است. «پلان دارم یک کتاب‌خانه بسازم. همه اهالی قریه‌جات این منطقه را تشویق به سواد و کتاب‌خوانی کنم.»

برچسب ها: آموزش کودکاناستاد محسنپیامبر آگاهیتلاش برای آموزشمکتب ابتداییه جعفریهولسوالی بهسود
به اشتراک گزاریتوییتچسباندن

مطالب مرتبط

زن‌بیزاری؛ پروانه بعد از تولد در شفاخانه رها شد و در بزرگ‌سالی مورد تجاوز جنسی قرار گرفت

18 دلو 1401
روایت زنان؛ زندگی بی‌فروغ «ستاره» در تاریکی کابل

هنوز در شکم مادر بوده که پدر و مادرش به جنسیت او پی‌ می‌برند. خانواده‌اش همان زمان تصمیم می‌گیرند که...

بیشتر بخوانید

روزگار شاعران زن در قندهار؛ خانه‌نشین و سوگوار

17 دلو 1401
روزگار شاعران زن در قندهار؛ خانه‌نشین و سوگوار

«تمام حرف‌های قلبم، تمام دردها و مشکلاتم را در همین یک بیت جا داده‌ام؛ "ولی ښځه سوې ولي خدای نر...

بیشتر بخوانید

روایت زنان؛ «من زنی هستم قوی»

15 دلو 1401
روایت زنان؛ «من زنی هستم قوی»

با شنیدن صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم، همه‌جا هنوز تاریک بود و هوا سرد. اندکی در بستر خود...

بیشتر بخوانید

پهلوهای تاریک انزوای اجتماعی و حذف زنان توسط طالبان

13 دلو 1401
پهلوهای تاریک انزوای اجتماعی و حذف زنان توسط طالبان

جوامع مختلف اسلامی در طول تاریخ، نسبت به حضور زنان در جامعه رفتارهای مختلفی را در پیش گرفته‌اند. در برخی...

بیشتر بخوانید

جواب دهید لغو جواب

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • تماس با ما
Copyright © 2021 Rukhshana
مطلبی یافت نشد
مشاهده همه نتایج
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • عکس
  • پرونده
  • روایت
  • دادخواهی
  • آموزش
  • گفت‌و‎گو
  • English

بازنشر مطالب رسانه رخشانه، تنها با ذکر کامل منبع مجاز است.