رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

روایت دختران دانش آموز؛ «به جز از صدف و مرسل، خنده‌های دیگران یادم رفته»

۱۱ جوزا ۱۴۰۱
روایت دختران دانش آموز؛ «به جز از صدف و مرسل، خنده‌های دیگران یادم رفته»

عکس: https://focus.nouvelobs.com

اشاره: به دنبال نشر فراخوان از سوی رسانه‌ی رخشانه در مورد روایت دختران دانش‌آموز، یک دختر دانش‌آموزش صنف هفتم مکتب از کابل  که به دلیل قوانین محدود کننده طالبان، از رفتن به مکتب باز مانده است ، روایت‌اش را از زنده‌گی در سایه حکومت طالبان به رسانه‌ی رخشانه فرستاده است.

این روایت‌ها تحت فراخوان ویژه برای بالا بردن صدای دختران دانش‌آموز که از رفتن به مکتب باز مانده‌اند، منتشر می‌شود.

نویسنده: مهدیه سلیمانی

هر روز با شوق و علاقه به سوی مکتب می‌رفتم. طالبان مکتب را از ما گرفتند. مکتب فقط برای من جای درس نبود؛ رویاها و آرزوهای من بود. در گذشته با هر بار بیدار شدن از خواب، امیدها و آرزوهایم را در مکتب جستجو می‌کردم. وقتی از خواب بیدار می‌شدم بسیار خوش‌حال می‌بودم؛  ولی از وقتی که طالبان امده و دروازه‌های مکتب را برای ما بسته است، زندگی را برای من مثل جهنم ساخته است. امیدهایم را از دست داده‌ام و آرزوهایم پراکنده شده است. هدف‌هایم پشت دری قفل شده است که کلید آن  به دست طالبان است. طالبان قلب ما را سیاه و امیدواری‌های ما را با خاک یکسان کرده‌اند.

وقتی از درِخانه بیرون می‌شوم، زجر و دردهای من بیشتر می‌شود. در دور و برم، پسران خوش‌حال را می‌بینم که با لباس‌های رنگارنگ و کیف پر از کتاب به سوی مکتب می‌روند، ولی من و دوستانم دوسال می‌شود که به مکتب نرفته‌ایم. این دوگانگی زندگی را برایم زهر می‌کند. در شش ماه سال، فقط یک بار از خانه بیرون شدم. در حقیقت این طالبان است که ما را مثل پرندگانی در قفس نگه‌داری می‌کنند.  

این مطالب هم توصیه می‌شود:

هشدار طالبان به رانندگان؛ حمل مشترک زنان و مردان در موترهای شهری ممنوع است

سه تن از نمایندگان زنان نشست دوحه را تحریم کردند

پدر و مادرم فکر می‌کنند من دیوانه شده ام. از دروغ گفتن برای شان خسته شدم. اگر می پرسند چرا موهایت را شانه نمی‌کنی، اولش می‌خواهم بگویم که چرا باید شانه کنم، باز جرات نمی‌کنم. دروغ می‌گویم که خسته بودم یا یادم رفته. راستی هم دیگر هیچ فرقی ندارد که چه بپوشم، چه بخورم…. چون برای من تمام زندگی‌ام مکتب بود. همیشه خواب ایستاد شدن پیش روی صنف را می‌دیدم و رویایم این بود که دانش‌آموزانم به من می‌گفتند، استاد لطفا درس بخوانیم.  

با سپری شدن هر روز، اهدافم بیشتر و بیشتر از ذهنم پاک می‌شود. حالا حتا یادم نمی‌آید که در صنف ما چند نفر بود. به جز از صدف و مرسل، خنده‌های دیگران یادم رفته است.

وقتی به پدر و مادرم می بینم، به یاد می‌آورم که پدر بیچاره من چطور در زمستان سرد به کار کردن می‌رفت تا برای من کتابچه بخرد و شب‌ها که مادرجان تا صبح لباس می‌دوخت تا پول فیس من را پرداخت کند، حسرت می‌خورم و ناامید می‌شود. گاهی تصمیم می‌گیرم بروم با طالبان جنگ کنم. قلبم پر از امید می‌شود؛ اما می‌دانم که طالبان تفنگ در دست دارند.

قبول دارم که تنها من نیستم که راه خود را گم کرده‌ام. شاید اگر کانون نمی‌بود، درس روزمره‌ی من نمی بود، من روی آفتاب را در این نه ماه نمی‌دیدم. شاید دیگر به‌خاطر هیچ چیز دیگر جرات بیرون شدن از خانه را نمی‌کردم. هر انسان از خود رازهای قشنگی دارد . رازهای که من برایش آرزو می گویم. رازی که من نامش را امید مانده بودم. رازی که فقط بین کتاب مکتب است. من کتاب مکتبم را به هیچ کس نمی‌دهم.  همیشه دعا می‌کنم که خدا آدم را بی‌عقل خلق نکند، چون در آینده طالب می شود و دروازه‌های آرزوهای ما را قفل می‌بندند.

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری