رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
English
پشتو
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

 روایت مرگ خاموشِ یک قربانیِ انفجار مکتب سیدالشهدا؛ در چهار سال چه بر «مریم محمدی» گذشت؟

۱۳ عقرب ۱۴۰۴
 روایت مرگ خاموشِ یک قربانیِ انفجار مکتب سیدالشهدا؛ در چهار سال چه بر «مریم محمدی» گذشت؟

مریم محمدی، دختر 17 ساله‌ی که به دلیل جراحات ناشی از انفجار چهار سال پیش بر مکتب سیدالشهدا در گذشت/ عکس: ارسالی به رسانه‌ی رخشانه

آزاده تران

یک ماه از درگذشت مریم محمدی گذشته است. دختری ۱۷ ساله و یکی از زخمیان حمله مرگ‌بار انفجار بر مکتب سیدالشهدا در غرب کابل که به دلیل جراحات ناشی از این حادثه، پس از حدود چهار سال جانش را از دست داد.

مادر مریم می‌گوید، آن‌ها تمام دار و ندار خود را برای درمان دخترش مصرف کردند و سرانجام نتوانستند به درمان‌ درست‌اش ادامه دهند و مریم به دلیل کمبود دارو و نیاز به رفتن به بیرون از افغانستان برای درمان، تسلیم مرگ شد.

روز هجدهم ماه ثور سال ۱۴۰۰ خورشیدی، غرب کابل شاهد یک انفجار مرگ‌بار بود. موتر بمب‌گذاری شده، یک مکتب دخترانه را در حالی که دانش‌آموزان در حال ترک مکتب بودند، هدف قرار داد.

در این رویداد، بیش از ۸۰ دانش آموز دختر کشته و  ۱۵۰ تن دیگر زخمی شده بودند. نهادهای امنیتی دولت پیشین افغانستان تایید کرده بودند که این حمله کار طالبان بوده است.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

انفجار سرگلوله‌ی قدیمی در ننگرهار جان یک کودک را گرفت

روایت زنان؛ رویاهای دفن‌شده زیر سایه‌ی ظلم

یکی از ۱۵۰ زخمی این رویداد، مریم محمدی بود. او ۱۳ ساله و دانش آموز صنف هفتم بود که در این انفجار دو انگشت دست راست‌ خود را از دست داده بود و از ناحیه شکم، کمر، هر دو پا و سر زخم‌های شدیدی برداشته بود.

دو هفته پس از مرگ مریم، مادرش هنوز در شوک به سر می‌برد. راضیه ۳۷ ساله به سختی قادر شد خیلی کوتاه در مورد دخترش حرف بزند. او گفت، مرگ دخترش «مثل زخم ناسور» زندگی‌اش می‌ماند. راضیه در شامگاه روز انفجار دخترش را با بدن زخمی و سوخته در بیمارستان محمدعلی جناح در غرب کابل پیدا کرده بود.

نوربی‌بی ۳۹ ساله، عمه‌ی مریم، کسی  است که بیش از چهار سال پا به پای مریم شفاخانه به شفاخانه رفته است. او در این گزارش در مورد چهار سال رنجی که مریم کشید و دشواری‌ها و سختی‌هایی که خانواده‌اش به تنهایی بر دوش کشیدند، می‌گوید.

در این چهار سال چه گذشت؟

نوربی‌بی می‌گوید پس از انفجار، مریم بیش از یک‌ونیم ماه در بیمارستان‌های خصوصی و دولتی در کابل تحت مراقبت بود، اما به دلیل زخم‌های شدید، امکان درمان او در افغانستان وجود نداشت. از این‌رو با تعدادی از دختران زخمی این انفجار، توسط بنیاد خیریه «بابه مزاری» برای درمان به کشور ترکیه انتقال یافت.

پس از انتقال به ترکیه، مریم با نُه تن از زخمیان دیگر که همه دختر بودند، طبق قرداد بنیاد خیریه «بابه‌مزاری» به یکی از بیمارستان‌های خصوصی ترکیه در شهر انقره بستری شد.

از قول عمه‌ی مریم، قسمت‌های زیادی از بدن مریم پر از زخم‌های شدید بر اثر فرو رفتن چره بود، به این دلیل، او در ماه‌های اولیه درمان‌اش در ترکیه، در هر ماه «دو تا سه» عمل جراحی را سپری می‌‌کرد و هفته‌ها را در حالت بی‌هوشی و کما به سر می‌برد.

راضیه/ عکس: رسانه‌ی رخشانه

پروسه درمان مریم و همراهانش در ترکیه به مدت سه ماه با حمایت بنیاد خیریه «بابه مزاری» به خوبی ادامه داشت؛ تا این‌که با حاکمیت طالبان در بیست‌و‌چهارم اسد سال ۱۴۰۰ در افغانستان و از هم پاشیدن حاکمیت جمهوریت، بنیاد خیریه «بابه مزاری» به دلیل نداشتن بودجه دست از حمایت مریم و همراهانش برداشت.

نوربی‌بی می‌گوید، نبود حمایت مالی، باعث شد مریم ماه‌ها به دور از دارو و درمان با زخم‌هایی که درد‌هایش تازه شده بود، دست و پنجه نرم کند: «هیچ جایی را بلد نباشی، دستت هم خالی باشه و هیچ‌کس برایت کمک نکند، بسیار سخت است. ما به امید کمک‌های بنیاد به ترکیه رفتیم. اما آنها ما را نصف راه ایلا کردند. مریم در او وقت زخم‌هایش تازه شده بود و شفاخانه‌ای که مریم را برای تداوی گرفته بود، به خاطر که پول نبود، ما را از شفاخانه بیرون کرد. هیچ‌کسی زنگ و پیام ما را جواب نمی‌داد تا کمک ما می‌کرد. تنها چیزی که از دستم میامد همی که بروم کار کنم، حداقل از گشنگی نمیریم.»

با کارِ سخت و دریافت دستمزد ناچیز نوربی‌بی  در یک کارخانه بسته‌بندی میوه در ترکیه، و فروش موتر مسافر و یک قطعه زمین توسط پدر مریم در افغانستان، آن‌ها توانستند هزینه‌های درمان و اقامت مریم را برای دست‌کم سه سال دیگر تامین کنند.

در مورد قطع کمک‌‌های حمایتی، بنیاد بابه مزاری در پاسخ به رسانه‌ی رخشانه گفته است: «با وجود تلاش‌های گسترده، ظرفیت مالی بنیاد محدود بود و پس از مصرف منابع موجود، امکان ادامه حمایت‌های مالی در سطح وسیع‌تر فراهم نشد. این محدودیت‌ها ناشی از نبود بودجه پایدار، افزایش تقاضا و شرایط پیچیده عملیاتی در داخل و بیرون کشور بود.»

تا پیش از طالبان، افغانستان بارها شاهد حملات مرگ‌بار انتحاری و انفجاری بود که عمدتا یا طالبان مسوولیت آن را می‌گرفتند یا نهادهای امنیتی انگشت اتهام را به طرف طالبان می‌گرفتند.

 در بیشتر موارد، مجروحان این رویدادها به دلیل جراحات پیچیده ناشی از سوختی در داخل افغانستان قابل درمان نبودند و به کشورهای بیرون از افغانستان برای درمان منتقل می‌شدند.

به گفته‌ی نور‌بی‌بی، بعد از سپری شدن یک‌سال از درمان مریم در ترکیه، با سپری کردن ده‌ها عمل‌جراحی، زخم‌های مریم رو به بهبود بود و امید برای یک زندگی دوباره هر روز بیشتر می‌شد. اما بیماری مزمن دیگری در این مدت آهسته آهسته وارد بدن مریم شده بود و پزشکان از آن بی‌خبر مانده بودند، تا این‌که متوجه شدند علایمی چون حساسیت و آبله روی پوست بدن او، نشانگر یک بیماری مزمن بنام «لوپوس» بود.

پزشکان دریافتند که مریم به دلیل سپری کردن عمل‌های جراحی مکرر و وجود پارچه‌های مواد انفجاری در بدن‌اش، به بیماری لوپوس (Lupus) مبتلا شده بود.

لوپوس نوعی بیماری مزمن است که به بافت‌های سالم بدن حمله می‌کند. منشا این بیماری از میکروبی شدن خون است. بیماری لوپوس به اعضای مختلف بدن از جمله؛ پوست، مفاصل، کلیه، قلب و مغز آسیب جدی وارد می‌کند. این بیماری درمان قطعی ندارد، اما با استفاده از داروهای مداوم، می‌توان علایم آن را کاهش داد.

بیماری لوپوس به کلیه‌های مریم آسیب فراوان وارد کرده بود، تا این‌که او تا دو سال دیگر  هر سه ماه در بیمارستانی در ترکیه بستری می‌شد و مورد «دیالیز» قرار می‌گرفت.

نور بی‌بی می‌گوید، هر بار که مریم برای انجام دیالیز در بیمارستان بستری می‌شد، به دلیل ضعیف شدن بدن‌اش، روز‌ها در حالت بی‌هوشی و کما به سر می‌برد.

بهبود نسبی وضعیت سلامتی مریم از یک طرف و از سوی دیگر، نبود امکانات برای ادامه‌ی زندگی در ترکیه، باعث شد مریم و عمه‌اش یک‌سال قبل به افغانستان بازگردند.

مرگ به دلیل کمبود دارو

مریم پس از بازگشت در افغانستان با مصرف دارو‌های مسکن که پزشک‌اش توصیه کرده بود، به یک زندگی عادی برگشته بود. به گفته‌ی نور‌بی‌بی، او در این مدت با آن‌که پای راستش‌‌‌ در انفجار آسیب دیده بود و همیشه درد خفیفی داشت، ساعت‌ها با پای پیاده برای یاد‌گیری زبان انگلیسی به یک مرکز آموزش زبان می‌رفت.

به گفته‌ی نور‌بی‌بی برادر زاده‌اش با چهارسال دشواری از آرزوهای خود دست نکشیده بود. عمه‌ی مریم می‌گوید، او آرزوهای بلندی در سر داشت و از روزی که به افغانستان برگشته بود با آن‌که بیماری خفیف لوپوس باعث می‌شد، گاه گاهی نفس‌هایش به شماره بیفتد، اما برای رسیدن به آرزو‌هایش تلاش می‌کرد.

 ردپای آرزوهای مریم را می‌توان در دفتر خاطراتش هم دید. مریم در دفتر خاطرات‌ خود که تاریخ سربرگ دفتر نشان می‌دهد در دوم سرطان ۱۴۰۴ نوشته شده، آورده است: «امروز روز دوم ماه سرطان است و خیلی روز دلتنگ و گرمی است. ولی من در این هوای گرم باز هم به کورس می‌روم. می‌روم تا موفق شوم و به آرزو‌هایی که دارم برسم.»

«محمد ازم پرسید میشه بگویی بزرگ‌ترین رویایی که داری چیست؟»
او در پاسخ نوشته است: «بزرگ‌ترین رویای من یک زندگی آرام و خانواده خوشحال و داکتر شدنم است. من همیشه به این فکر بودم که روزی بزرگ شوم و داکتر شوم. زندگی آرام و خوشحالی داشته باشم؛ اما نمی‌دانم به‌ آرزو‌هایم می‌رسم یا خیر؟ چو‌ن‌که مردم ما همیشه پشت یک دختر گپ می‌زند….»

مریم به هیچ یک از آرزوهایش نرسید. در نهایت زخم‌های ناشی از حمله بمب‌گذاری شده که به گفته‌ی نهادهای مسوول پیشین افغانستان کار طالبان بود، جانش را گرفت. اگر در این دنیا هم می‌ماند معلوم نبود به آرزویش برسد. زیرا طالبان آموزش دختران در افغانستان را ممنوع کرده‌اند.

به گفته‌ی خانواده مریم، او  پس از بازگشت از ترکیه، مدت تقریبا یک‌سال را با دارو‌هایی که از ترکیه با خودش آورده بود، زندگی‌اش را سر می‌کرد، تا این که در اوایل ماه میزان امسال (۱۴۰۴)، دارو‌‌های مسکن مریم تمام شد. خانواده‌ی او تمام دارو‌خانه‌‌ها و شرکت‌های وارداتی دارو‌ را گشتند، اما دارویی که برای بیماری مریم موثر بود، پیدا نکردند.

آن‌ها گفته‌اند، نیافتن دارو باعث شد مریم دوباره از پا بیفتد.

راضیه مادر مریم، از بدتر شدن وضعیت صحی او از شام ششم میزان چنین روایت می‌کند: «شام بود که مریم به یکبارگی وضعیت‌اش خراب شد. رویش (صورت) و گردن‌اش پندیدگی پیدا کرده بود و نفس‌اش تنگی می‌کرد. دست و پایش سست شده بود. با عجله یک موتر گرفتم، او را به کلینیک بردم، داکترا می‌گفت که فعالیت‌های گرده‌ (کلیه) ضعیف شده، به این‌خاطر است که او درست تنفس نمی‌تواند. بعد از پیچکاری (تزریق) وضعیت مریم بهتر شد.»

بعد از آن یک روز دیگر مریم زندگی عادی را تجربه کرد، تا این‌که در صبح هشتم میزان او دوباره در خانه‌اش به زمین افتاد و نفس‌هایش بند آمد و به شماره افتاد. او آن روز دست و پایش سست شده بود و توان راه رفتن را نداشت. حتا آب و غذا را نیز خورده نمی‌توانست.

با آن‌که راضیه از وضعیت وخیم دخترش نگران شده بود، اما فکر نمی‌کرد که او پس از سپری کردن ده‌ها عمل جراحی و ماه‌ها خوابیدن روی تخت بیمارستان در حالت کما و بی‌هوشی که به زندگی بازگشته بود، اکنون وقت آن رسیده باشد که پس از چهار سال برای همیشه مریم را از دست بدهد.

راضیه در حالی که هردو دست‌اش را با فشار بهم می‌مالد که نشان‌دهنده استرس روانی زیادی است، روزهای آخر زندگی‌ دخترش را بازگو می‌کرد: «روز هشت میزان بود و تمام شبکه‌های مخابراتی قطع بود. وقتی مریم از خو (خواب) بالا شد، یکد‌م از مه او (آب) و نان خواست. تمام جانش (بدن) پندیده بود. برایش او و نان بردم، هر چه تلاش کرد که او بخورد، قورت (بلعیده) نتوانست، بیرون انداخت. به گریه افتاد. گفت، مادر مه زنده نمی‌شوم، بیبین حتا او خورده نمی‌توانم. گفتم، نه دخترم، حالی داکتر می‌رویم و دوا گرفته خوب می‌شی. عمه‌اش را صدا زدم، او را هر دوی ما از جایش به سختی بالا کردیم. پاهایش توان راه رفتن نداشت، به موتر رساندیم و در شفاخانه حنظله که مخصوص گرده است، بردیم. داکتر مریم را عاجل بستر کرد و گفت، گرده‌هایش کاملا از کار افتاده و فشار عصبی‌اش به اندازه آخر بالا است.»

مریم پس از یک‌شبانه روز از شفاخانه‌ای بنام «حنظله» به شفاخانه «علی‌آباد» که ویژه بیماری‌های اعصاب و روان است، انقال یافت و در حالت کامل بی‌هوشی به سر می‌برد.

 پزشکان در بیمارستان«علی‌آباد» برای راضیه گفته بودند که بیماری مریم در داخل کشور قابل درمان نیست، او باید به خارج از کشور برود.

نور‌بی‌بی می‌گوید، آن‌ها حتا توانایی مالی این را نداشتند که مریم را در یک شفاخانه خصوصی بهتر بستری کنند، چه برسد به این که او را به خارج از افغانستان منتقل کنند.

به گفته‌ی خانواده‌اش، سرانجام مریم، ساعت ۴ صبح دهم میزان در سن ۱۷ سالگی، به دلیل حمله‌ی عصبی شدید و از کار افتادن کلیه‌هایش در بیمارستان علی‌آباد برای همیشه خاموشانه چشم از این جهان‌ فرو بست.

نور‌بی‌بی، عمه‌ی مریم زمانی را به یاد می‌آورد که مریم روز بازگشت‌‌اش از ترکیه به افغانستان، در میدان هوایی به او گفته بود، حسی خوبی ندارد: «روزی که در میدان هوایی طرف افغانستان آمدیم. مریم برایم گفت، عمه جان مه ده افغانستان حتما میمیرم. چون آنجا دوا‌های مه پیدا نمیشه و داکتران مریضی مرا تداوی نمی‌تواند.»

پس از مرگ مریم، راضیه و نور‌بی‌‌بی دو زن بی‌سرپرست با چند کودک در خانه‌ی گلی در بلندای کوه‌ چهل‌دختران با بدهی‌های سنگین زندگی می‌کنند. راضیه می‌گوید، برای درمان مریم بیش از ۱۰ هزار دالر امریکایی مصرف کرده است که حدود یک هزار و پنجصد دالر امریکایی را از دیگران قرض گرفته بود که اکنون چیزی در بساط ندارد تا قرض خود  را پرداخت کند.

او می‌گوید، پس از مرگ مریم امید به زندگی‌اش را از دست داده است و  با ۵ کودک قد و نیم‌قد‌ش با مشکلات شدید اقتصادی روز‌ها را سر می‌کند. راضیه می‌گوید، دو و نیم سال قبل شوهرش به دلیل فشار عصبی دچار سکته مغزی شد و درگذشت.

مریم در کتابچه خاطرات‌اش در مورد شنیدن مرگ پدرش که در آن زمان در ترکیه به سر می‌برد، نوشته است: «یک تماس…فقط یک تماس کافی بود که دنیا از هم بپاشد. گفتن: پدرت رفت. و من… میان هیاهوی این شهر غریب خشکم زد. نه حرفی، نه اشکی آمد [و] نه نفسی. فقط سکوت. یک سکوت بلند که انگار همه چیز را با خودش بلعید. پدر… تو رفتی و من نبودم. نبودم که ببوسم دستانت را.»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

پشتو English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری