کریمه مرادی
«از تک تک لحظههای که با نرگس سپری کردم؛ از تولدش، قد کشیدنش، زحمتها و تلاشهای بيوقفهاش و سختیهای که خواهرم کشید، یک لحظه از نظرم دور نمیشود.» نرگس محمدی یکی از دهها دانشآموز قربانی در حمله انتحاری مرگبار آموزشگاه «کاج» بود. او از جمله دانشآموزان نخبه کاج بود و کارت طلایی آموزشگاه را داشت.
نرگس ۱۸ساله از آغاز سال ۱۴۰۰ در آموزشگاه « کاج» مصروف درسهای آمادگی کانکور بود. به قول شریفه، استعداد نرگس زبانزد همه بود. با همه مشکلات اقتصادی که خانواده نرگس داشت، او از تلاش دست نکشید. نرگس در آخرین امتحان آزمایشی کانکور که داده بود، ۳۳۶ نمره گرفته بود.
شریفه جوینده، خواهر نرگس محمدي است. ۱۲ سال بزرگتر از او. شریفه سه خواهر و چهار برادر دارد. نرگس دختر کوچک خانه بود. به همبن خاطر از تولد تا ق دکشیدن نرگس را خوب به خاطر دارد. شریفه میگوید، نرگس از کودکی دختر با استعداد و لایق بود. ۱۲ سال مکتب با درجه اول تمام کرده بود. همه برنامهها و فعاليتهای که نرگس دنبال میکرد به کمک شریفه برنامهریزی میشد.
شریفه دو روز پیش از حادثه از دایکندی آمده بود: «روز چهارشنبه بود. دو روز پیش از حادثه خانه مادرم آمدم. آخرین بار نرگس را در بغل گرفتم. همان روز کارت کانکور خود را گرفته بود «آی دی» خود را نشان داد و گفت در پل تخنیک امتحان داریم.»
شریفه در زمان بازگشت از دایکندی، حادثه ترافیکی ناگوار در راه سپری کرده بود. تعدادی از دوستان نزدیکاش را در آن حادثه از دست داده بود. به همین خاطر، روزی هم که به کابل رسیده بود ذهنش آشفته بود: «ذهنم تمامش درگیر او مساله بود. زیاد با خواهرم صحبت نکرده بودم.»
شب قبل از حادثه همه آنها به عروسی دعوت بودند. شریفه وقت از خانه خودش به خانه مادرش میرسد تا همه یکجا به عروسی شرکت کنند، میبیند همه به جز از نرگس آماده رفتن است: «گفتم تو نمیری؟ گفت، نه. فردا امتحان دارم. هر کدام ما شله شدیم{ اصرار کردیم} اما قبول نکرد. »
خانواده نرگس زمانی که او صنف سوم مکتب بود از دایکندی به هرات کوچ میکند. آنها پس از ۷ سال زمانیکه نرگس صنف ۹ مکتب شده بود از هرات به کابل کوچ کردند. شریفه میگوید، در دایکندی امکانات آموزشی کمتری وجود داشت و به همین خاطر پدرش به دلیل این که فرزندانش باسواد بزرگ شود، به هرات رفت. پس از آن، به خاطر بیکاری به کابل کوچیدند.
شریفه و خانوادهاش پس از حادثه، جسد بیجان نرگس را از شفاخانه « محمدعلی جناج» پیدا میکند. تجربه آنها از رفتار طالبان با خانوادههای قربانیان حکایت مثنوی هفتادمین کاغذ است: «در شفاخانه محمدعلی جناع طالبان داخل شفاخانه اجازه نمیداد. در یک وضعیت دشوار داخل شفاخانه شدم. مادرم در محوطه شفاخانه بود.»
شریفه و خواهرانش نرگس را از روی لباسهایش شناخته بودند. نرگس نیز مثل بسیاری از دختران قربانی به خاطر شدت انفجار به راحتی قابل شناسایی نبود. آنها دختری را که میخواست روزی پزشک شود و جشن فراغتاش را از دانشگاه در لباس سفید جشن بگیرد در کفن سفید در دل خاک سیاه گذاشتند.
نرگس بارها به اطرافیانش گفته بود که میخواهد به عنوان پزشک زن در مناطق دور دست و محروم برای زنان کار کند. آرزویی که با خود به گور برد. اگر هم زنده میماند معلوم نبود که به این آرزویش میرسد یا نه. زیرا طالبان تمامی دانشگاهها را بهروی دختران بستهاند.