رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

وحیده حیدری برای رتبه اول کانکور افغانستان کمر بسته بود

۱۴ عقرب ۱۴۰۱
وحیده حیدری برای رتبه اول کانکور افغانستان کمر بسته بود

وحیده حیدری، دانش‌آموزی که در حمله 8 میزان در آموزشگاه کاج قربانی شد. عکس: ارسالی به رسانه رخشانه

کریمه مرادی

محمدامیر در همان ساحه‌‌ای که زندگی می کند، دکان کوچک ترکاری فروشی دارد. روزگار خانواده‌اش را از همین طریق به پیش می‌برد. اما بعد از رفتن دخترش دیگر دست و دلش به کار نمی‌رود. روزها است که دکانش را باز نکرده است. با گذشت حدود 40 روز از آن روزسیاه، محمدامیر لحظه‌ا‌ی هم نمی‌تواند که غم وحیده را فراموش کند. خودش را در خانه حبس کرده است.

 صبح روز حادثه، محمدامیر در حال رفتن به محل کارش است که صدای انفجار را می‌شنود. او هم مثل سایر مردم گوشش با چنین صداهایی آشنا است. اما اصلا تصور نمی‌کرد این‌بار شترغم دم دروازه خانه‌ی او خوابیده و دختر جوانش در انفجاری که صدایش به گوش محمدامیر هم رسیده، در میان خون و آتش افتاده باشد. محمدامیر دوباره به خانه بر می‌گردد. او ترموز چایش را فراموش کرده بود. در خانه هم کسی اطلاع ندارد که محل انفجار، آموزشگاه کاج است.

 محمدامیر، چایش را برداشته و به محل کارش بر می‌گردد. دکان کوچک خود را باز می‌کند. به دسته‌ کردن ترکاری شروع می‌کند. هنوز دو دسته ترکاری را پاک نکرده که از خانه زنگ می‌آید. این زنگ حامل پیامی است که برای همیشه کام محمدامیر را تلخ می‌کند. «هم‌صنفی وحیده زنگ زده که او زخمی شده.» محمدامیر از جا کنده می‌شود. حتی دکان ترکاری فروشی خود را بسته نکرده، به سوی آموزشگاه می‌دود.

محمدامیر تا به محل حادثه می‌رسد، بسیار دیر شده است. زیرا در راه، افراد طالبان به موتر او اجازه نداده و محمدامیر مجبور شده که راه زیادی را بدود. او مثل هر خانواده‌ی قربانی دیگر در محل حادثه، فقط خون، درد و فاجعه را دیده است. کسی برایش می‌گوید، زخمی‌ها را به شفاخانه وطن منتقل کرده است. محمدامیر خودش را به شفاخانه وطن می‌رساند. اما این‌جا از وحیده خبری نیست. دیدن وضعیت رقت‌بار در شفاخانه وطن بیشتر محمدامیر را درمانده و نگران دخترش می‌کند. «سرش نبود. تنش نبود. دستش نبود. پایش نبود. هیچ شناسایی نمی‌شد.»

این مطالب هم توصیه می‌شود:

دختران کاج از سد انفجار گذشتند اما با ممنوعیت طالبان خانه‌نشین شدند

فاجعه‌ی آموزشگاه کاج؛ پول هدیه تولد زهرا صرف کفن‌ودفن‌اش شد

فهرست اهداف و آرزوهای وحیده به قلم خودش. عکس‌: ارسالی به رسانه‌ی رخشانه

محمدامیر به توصیه دیگران، به مسجد «امام خمینی» می‌رود؛ جایی که چند قربانی را آورده است. هیچ قربانی‌ای قابل تشخیص نیست؛ حتا از روی لباسش. وحیده این‌جا هم نیست. محمدامیر نمی‌داند چه کند. هرکسی برایش هرچه می‌گوید، همان را می‌کند. مردی برایش می‌گوید، سری بزند به شفاخانه «امام زمان»، زیرا تعدادی زخمی به این شفاخانه هم منتقل شده است. وحیده آن‌جا هم نیست.

یک‌بار به ذهن محمدامیر می‌رسد که به مریم، دوست وحیده زنگ بزند. اما مریم از او هم بی‌خبر است. او به‌صورت اتفاقی، همان روز به آموزشگاه دیرتر رسیده است. مریم زمانی داخل کوچه آموزشگاه رسیده که مهاجم در حال تیر اندازی بوده و لحظاتی بعد، از جای دورتری شاهد فاجعه بوده است. شاید اگر مریم زودتر رسیده بود، معلوم نبود که چه برسرش می‌آمد. زیرا قبل از حادثه، وحیده به او زنگ زده و گفته بود چوکی کناری‌اش را برایش رزو کرده است.

محمدامیر و مریم، خود را به شفاخانه محمدعلی جناح می‌رسانند. هیچ استثنایی برای خانواده‌های قربانی وجود ندارد. افراد طالبان، بدون هیچ ملاحظه‌‌ای، جمعیت مصیبت دیده را با لت‌وکوب و زور تفنگ پس می‌رانند. به کسی اجازه نمی‌دهند داخل شود. محمدامیر و مریم، با سختی زیاد خود را داخل صحن شفاخانه می‌رسانند. اما مانع دوم هم در راه است. در این‌جا نیز نیروهای طالبان به خانواده‌های قربانیان اجازه نمی‌دهند که داخل سالن شفاخانه شوند. پس از ساعتی، دروازه باز می‌شود و این‌بار تنها مریم موفق می‌شود داخل شفاخانه برود. مریم، خیلی زود با گریه و فریاد، بیرون می‌شود. صدا می‌زند: «کاکا بیا که وحیده این‌جه است. شهید شده.» هنوز طالبان به محمدامیر اجازه نمی‌دهد که داخل برود. با چشمان اشک‌بار مجبور می‌شود به طالبان التماس کند که اجازه دهند تا جنازه دخترش را تحویل بگیرد. «ای ظالما! دخترم خو شهید شده، بانید که جنازه را خانه ببرم.» وحیده جایی نشسته بوده که مهاجم انتحاری خودش را انفجار داده است. براثر شدت انفجار، سر وحیده کاملا متلاشی شده بود.

آفتاب کابل در حال غروب است. هوای پاییز با غروب آفتاب در حال سرد شدن است. سروصدای کودکان در پس‌‌کوچه‌های منطقه‌ی «عباس قلی» شنیده می‌شود. جست‌وخیز کودکان طعم زندگی شیرین را در غرب کابل تداعی می‌کند. اما در درون بسیاری از خانه‌ها، مدت‌ها است که غم بزرگی چمباتمه زده است. مثل خانه‎ی محمدامیر که حدود 40 روز است انگار زندگی دیگر رنگی ندارد. خانه‌ی محمد امیر در یکی از پس کوچه‌های ساحه «عباس قلی» نزدیک به مسجد «فارس» قرار دارد. محمدامیر با خانواده‌اش دو دهه پیش و پس از شکست دور اول طالبان، از ولسوالی ناور ولایت غزنی دراین‌جا نقل مکان کرده‌ است.

تصویری از البرت انشتین که توسط وحیده رسامی شده است. عکس: ارسالی به رسانه‌ی رخشانه

محمدامیر حیدری، پدر وحیده حیدری است. پدری که با پول ترکاری فروشی ۷ دختر و یک پسرش را به مکتب وآموزشگاه فرستاد. او پدر دختری است که 12 صنف مکتب را با رتبه اول تمام کرده و در آخرین آزمون آزمایشی کانکور با گرفتن 353 نمره رتبه اول عمومی در بین چهار شعبه آموزشگاه کاج شده است. دختری که می‌خواست امسال اول نمره عمومی کانکور افغانستان شود. وحیده حیدری می‌خواست مثل شمسیه علیزاده، پدر کارگرش به او افتخار کند و جهان به چنین  پدری آفرین بگوید.

محمدامیر بعد از رفتن دخترش خیلی شکسته و رنجور شده است. او می‌گوید، هر لحظه‎ای از زندگی برایش درد و غم است. هرچند او ۷ فرزند دیگری هم دارد. دو دخترش ازدواج کرده‌اند. به قول او، درد هر ناخن جدا است. محمدامیر با چشمان اشک‌بارش می‌گوید که وحیده در آموزشگاه کاج در میان ۸۰۰ نفر همیشه، مقام اول را  کسب می‌کرد. پدر، دلش قرص بود که امسال وحیده سرش را بلند می‌کند؛ اما چه می‌دانست که جنگ او را به خاک سیاه می‌نشاند. «در ۲۴ ساعت شاید ۲ یا ۳ ساعت خواب می‌کرد. می‌گفتم او دختر کم درس بخوان، مغزت خراب می‌شه. طرفم می‌دید و لبخند می‌زد. می‌گفت خراب نمی‌شه.»

نیکبخت‌، مادر وحیده می‌گوید که دخترش در هیچ مهمانی و عروسی شرکت نمی‌کرد. به قول مادرش، وحیده نه ماندگی خود را می‌فهمید و نه گشنگی خود را. تمام هم‌وغمش درس بود. دختری که همیشه وقتی مادرش را در سجاده می‌دید، می‌گفت: «مره دعا کن که اول نمره عمومی کانکور شوم.»

به قول خانواده‌اش، وحیده کمالاتی زیادی داشت. او در کنار موفق بودن در درس‌هایش، الگوی اخلاق و مهربانی بود. ضمنا رسام و دکلماتور خوبی هم بود. زهرا حیدری، خواهری که سه سال از وحیده کوچک است، می‌گوید که وحیده با دخترهایی که در بخش ریاضی مشکل داشت، بعد از ساعت درسی یک صنف ۱۵۰ نفری را دایر می‌کرد و سوالات دانش‌آموزان را حل می‌کرد.

وحیده آرزوها و اهدافش را به قلم خود فهرست کرده است. تقدیرنامه‌های زیادی که از او برجای مانده، نشان می‌دهد که  وحیده یک دختر معمولی نبوده است. اگر انتحاری جانش را نمی‌گرفت، شاید تا چند روزدیگر، نامش به‌عنوان رتبه اول کانکور افغانستان سرخط رسانه‌ها بود. در فهرست آرزوها و اهداف وحیده  تا سال ۱۴۱۱ آمده است: « ۱۴۰۸ داکتر داخله شود. یک سال بعدش در شفاخانه وظیفه داشته باشد. سال بعدی رسام شود. ۱۴۱۱ زبان انگلیسی را کامل یاد بگیرد  و هم‌چنان جواز رانندگی را در همین سال اخذ کند.»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری