محدثه براتی
دختری که هیچگاه طعم راه رفتن را نمیچشد. راه رفتن حسرتی است که تا ابد در دل بهناز مانده است.
ناآگاهی خانوادهها از راههای مبارزه با فلج اطفال که همان واکسین پولیو است، سبب شده که کودکانی زیادی گرفتار این درد بی درمان شوند.بهناز ۲۰ ساله یکی از قربانیان این درد است. او در سه ماهگی به فلج اطفال یا پولیو گرفتار شده است.
خانواده او در روستایی زندگی میکردند که بنابر دلایلی واکسین پولیو ممنوع یا نرسیده بود. اکثریت خانواده ها در روستایی که خانواده بهناز زندگی میکردند، یا در مورد پولیو آگاهی نداشتند یا این که براساس سنتها و افکار قدیمی، واکسین پولیو را قبول نداشتند و به آن بیباور بودند. وقتی بهناز گرفتار پولیو شد، حتا کسی نمیدانست که به چه دلیلی او نمیتواند قدم بردارد.
اکنون بهناز میتواند تنها با ویلچر راه برود و به اهدافی که برایش تعیین کرده است، برسد. او میگوید تمام سالهای زندگی را مبارزه کرده است:«از وقتی یادم است در حال مبارزه بودم. مبارزه با زندگی، درد، محدودیتها و کمبودیها.»
دیگرتوانی و دختر بودن در جامعه پدرسالار بیشتر سبب شده که بهناز از حد معمول مبارزه کند و برای حقش بجنگد.
بهناز میگوید که او به دلیل محدودیتها و سخنان تحقیرآمیز برخی از مردم نتوانسته زبان انگلیسی را فرا بگیرد؛ اما او تلاش کرده که مکتب را به پایان برساند. او یکی از دانش آموزان ممتاز مکتبش بوده و همواره تلاش کرده که بیشتر از کسانی درس بخواند که آنها شبیه او با محدودیت مواجه نیست. اما چالشهای بهناز محدود به باورها نیست. ساختار مکتب و مرکزهای آموزشی طوری است که بهناز به راحتی نمیتواند در آنجاها با ویلچر برود.
در هرات برای دیگرتوانها مکتب ابتدایی وجود دارد؛ اما برای متوسطه و لیسه باید راهی مکاتبی شوند که هیچ امکاناتی برای ویلچررانها ندارد.
بهناز اکنون که برای امتحان کانکور آمادگی میگیرد، بیشتر از گذشته تلاش میکند. او میخواهد وکیل مدافع شود و از حقوق معلولین دفاع نماید. از حق شهروندیی که اکثرا محروم اند.
او از تمامی خانوادهها میخواهد که از دختران و پسران دیگر توانشان حمایت کنند و نگذارند آنها از چشمها پنهان بمانند. نگذارند یک انسان در انزوای اجتماعی قرار بگیرند.
بهناز با دلی پر از درد میگوید که او« تکهی پازلی بوده که در سمت ساز مخالف زندگی قرار داشته یک کالبد پر از آرزوهای بیسرانجام.»
بهناز به این باور است که زندگی برای آدمهایی که دیگر توان است، متفاوت است.به قول خودش هنوز فرهنگ این که معلولیت ناتوانی نیست و اطرافیانش به او به چشم ترحم میبینند که این نوع نگاه به بهناز نفرتانگیز است.
او روزانه در خانهشان برای زنان و کودکان خیاطی میکند. با خیاطی مصرف روزانهاش را در میآورد.
بهناز از روزهای دوران کودکیاش میگوید از کودکانی که در یک خانواده باهم بزرگ شدند؛ اما در دو جهت مختلف. یکی در اثر پولیو نمیتوانست راه برود و دیگران با چستی و چالاکی همیشه میدویدند و مصروف بازیهای کودکانهشان بودند.
این حجم از ناگزیریها برای بهناز که کودک بیش نبود هنوز بر دلش تلنبار شده و میگوید وقتی نمیتوانست راه برود، گریه میکرد:«کودکان بسیاری دورم بودند، هنگامی که آنها میدویدند و از در خانه بیرون میرفتند و بازی میکردند، کار من تنها حسرت خوردن بود و دست آخر مثل همیشه گریه، آرامم میکرد.»
بهناز از کودکی تا لحظهای که پدرش را از دست نداده بود، همواره مورد حمایت و مهر پدریاش بود؛ اما اکنون که پدرش نیز او را تنها گذاشته، بیشتر چالشهای زندگی را به خودش نزدیک میبیند.
بر اساس آمار اداره شهدا و معلولان هرات، در حال حاضر ۴ هزار معلول جنگی و ۴ هزار هم معلول غیر جنگی ثبت این اداره است؛ چیزی که به گفته مسئولان احتمال بیشتر شدن آن هم وجود دارد.
جنگ خانمان سوز، خانوادههای بسیار را از دسترسی به داکتر و دارو محروم ساخته است. محرومیتی که زندگی انسانهای زیادی را دستخوش ناملایمات کرده است.