بهار سهیلی
«من به آینده میروم،
پرچم در دست، در مه و باران،
فریاد میزنم: آزادی!
جهان نوین از این راه میآید.»
ولادیمیر مایاکوفسکی
ما نمیتوانیم از زنانی که زیر یوغ ستم نژادی یا مذهبی و جنسیتی له میشوند، بخواهیم که فقط دعا کنند، مقاله بنویسند یا شعر بخوانند و مدنیترین رفتار خود را به مصاف خشونتگران خود ببرند. گاهی آنچه آزادی را ممکن میسازد، نه کلمات آرام، بلکه اقدامهای آشوبآفریناند. اگر زنان و دختران افغانستان و ایران در برابر امارت اسلامی و جمهوری اسلامی تفنگ بردارند، نه خشونتطلب اند، بلکه؛ آنکه با ایدئولوژی مرگ بهسویشان میآید، خشونت را آغاز کرده است. دفاع او، پیش از یک دفاع شخصی، مبارزه برای کرامتِ بشریت است.
جهان هرگز با سکوت تغییر نکرد. و زنانی که امروز دست به مقاومت میزنند، نه «افراطی»، که وارثان طبیعی تاریخهاییاند که همیشه از ما خواستهاند تحمل کنیم، ببخشیم، بگذریم. اما ما دیگر نمیخواهیم بگذریم. اینبار، ما برای ماندن آمدهایم — نه با التماس، که با آگاهی، با اراده، و اگر لازم شد، با قدرت و مسلحانه.
آندریا دورکین فمنیست امریکایی در کتاب “Letters from a War Zone” یا به عبارتی در فارسی «نامههایی از یک منطقه ی جنگی» مینویسد : «وقتی زنان برای مقاومت در برابر سلطهی مردانه دست به زور میزنند، آن را خشونت مینامند. اما وقتی مردان برای حفظ همین سلطه از زور استفاده میکنند، نامش را نظم میگذارند.»
بیطرفی در برابر خشونت ساختاری و سرکوب سازمانیافته، نه موضع انسانی، که تکرار و تداوم همان سرکوب است. در جهانی که رژیمهای توتالیتر با خشونت عریان، زندان، تجاوز، اعدام، و ترور، مردم را از ابتداییترین حقوق انسانی محروم میکنند، اعلام بیطرفی زمانی که مورد هدف یکدیگر قرار گرفته اند به معنای پذیرش وضع موجود پیش از تنش نظامی است؛ وضعیتی که در آن، شعار صلح ما صرفاً به نفع ادامه حیات سرکوبگران است و رنج، سهم مردم.
در چهارچوب اصول حقوق بینالملل و بهویژه «مسوولیت حمایت» هنگامی که یک دولت به فاعل اصلیِ خشونت علیه ملت خود تبدیل میشود، جامعه جهانی و نیروهای مقاومت داخلی، موظف به اقداماند. در چنین بزنگاههایی، مقاومت، حتی اگر مسلحانه باشد — نه تنها مشروع، بلکه ضرورتی اخلاقی است.
از منظر «فمینیسم نظامیگرا» زنان صرفاً قربانی جنگ و خشونت نیستند؛ آنها کنشگرانیاند که در لحظههای بحرانی، به نیروی دفاع و نجات بدل میشوند. تجربهی زنان مبارز در کوبانی، نمونهای عینی از این واقعیت است: آنها نه برای قدرت، بلکه برای کرامت، آزادی، و حق زیستن جنگیدند؛ علیه داعش، علیه زنستیزی، و علیه نابودی.
امروز در ایران، ماشین سرکوب جمهوری اسلامی دهههاست که با بهرهگیری از دین، شبهنظامیان، و سیاستهای ترور محورِ منطقهای، حیات اجتماعی، سیاسی و جنسیتی را از هم پاشیده است. این رژیم نه با اصلاح، نه با گفتوگو، و نه با آرمانهای صلحطلبانه تغییر نخواهد کرد. تنها کنشِ رادیکال، فداکارانه و سازمانیافته است که میتواند به آن پایان دهد.
باید با صداقت گفت: تلاش برای توقف و برچیدن نهادهای سرکوبگر جمهوری اسلامی، بدون شک با خسارات و آسیبهایی برای غیر نظامیان همراه خواهد بود؛ مردم، بهای آزادی را خواهند پرداخت — چنانکه هماکنون نیز میپردازند. اما این تصمیم، به معنای حمایت از قدرتهای خارجی مانند اسرائیل یا نیروهای مداخلهگر نیست. ما فمینیستها و کنشگران مردمیباید این پروژه را نه از بیرون، بلکه از درون، از دل جنبشهای عدالتخواهانه و ضدزنستیز، به پیش ببریم. بدون شک که ما به نیروی سوم دل نبستهایم، بلکه میخواهیم از شکافهای قدرت، روزنی برای فروپاشی نظام موجود بسازیم.
اگر این رژیم در وضعیت بحرانی امروز سقوط نکند، دوباره خود را بازسازی خواهد کرد — با خشونتی مضاعف، با سیاستی انتقامجویانه، و با خاموش کردن آخرین صداهای مقاومت.
در این میان، حملهی نظامی اسرائیل به زیرساختهای جمهوری اسلامی، هرچند در ذات خود تعرضی در چارچوب رقابتهای منطقهای و بیاعتمادی ژئوپلیتیک است، اما در بُعد داخلی، میتواند به فرصتی تاریخی برای جنبشهای مقاومت مدنی و فمینیستی تبدیل شود. فرصتی برای خلع قدرت از رژیمی که نه مشروعیت مردمی دارد، نه ظرفیت بازسازی. فرصتی برای آنکه نیروهای داخلی — با درایت، سازماندهی، و اولویت دادن به امنیت مردم — به سوی شکلدهی یک دموکراسی واقعی بر پایهی کرامت انسانی، آزادی، و حقوق بشری گام بردارند.
در چنین لحظهای، به جای آنکه تنها به شعارهای وطنپرستانه بسنده کنیم و از دور فریاد بزنیم «وطن، وطن!» باید وارد عمل شد. باید تبر را از دست بیگانه گرفت و خود، با عقلانیت و شجاعت، به ریشهی «اسلام سیاسی»، سیاستهای سرکوبگر، و دستگاه خشونتِ دولتی ضربه زد. این تبر باید به دست مردم باشد، نه دولت خارجی؛ اما تأخیر در عمل، این فرصت را حتما به تهدید بدل خواهد کرد.
من به عنوان یک فمینیست رادیکال نه تنها از جنگ بیزارم، بلکه از صلحی که استمرار دیکتاتوری زنستیز و بنیادگراست، نیز تنفر دارم. نظامیگری برای قدرت، نه — اما مقاومت مسلحانه برای دفاع از زندگی، آزادی، و زنان، آری.
اگر وضعیت پیش آمده فرصتی برای حرکت در افغانستان فراهم سازد، من و همفکرانم آن را به سلاحی برای پایان این تاریکی بدل خواهیم کرد.
بر این باورم که به ثمر رسیدنِ انقلاب «زن، زندگی، آزادی» با تدبیر و مدیریت آگاهانهی کنشگران حوزهی حقوق بشر و برابریخواهی در این فرصت به میان آمده میتواند زمینهساز تغییرات عمیق و گامی مؤثر در پایان دادن به آپارتاید تمامعیار جنسیتی در افغانستان و پایان سلطه ی اسلام سیاسی در این دو جغرافیا باشد.
یادداشت: مسوولیت محتوای یادداشتها و مطالب ارسالی به رسانهی رخشانه بر عهدهی نویسندگان آنهاست.