زمانی که همسر فیروزه خانه را به قصد سربازی به دورترین نقطهی افغانستان ترک کرد، او با پنج کودکش در روستای فقیرانهای در حاشیهی شهر نیلی جا ماند.
فیروزه از سالهایی که همسرش آنها را ترک کرد تا هم برای وطن سربازی کند و هم لقمه نانی برای کودکانش دست و پا کند، راهی ولایت قندهار شد، او آن سال را دقیق به یاد ندارد. اما یکونیم سال میشود که خانعلی همسر فیروزه دیگر در قندهار هم نیست. او کشته شده است.
آن سال که خانعلی تصمیم گرفت به ارتش ملی افغانستان بپیوندد، فیروزه باور داشت که همسرش با دیگر همسنگرانش به مردم و کودکان امنیت هدیه میدهند. اما آنطور نشد، یک و نیم سال پیش قاصدی به روستای آنها آمد و برای همسر خانعلی خبر مرگ او را داد. آن روز فیروزه با کودکانش مانده بودند که غم مرگ خانعلی را بخورند یا غم نبود امکاناتی را که تن بیجان او را به روستا بیاورد.
فیروزه میگوید بلاخره مردم روستا جمع شدند و با او تا شهر نیلی آمدند تا جنازه همسرش را انتقال بدهند. علیخان بعد از چندسال سربازی در ارتش ملی افغانستان در ولایت قندهار شهید شده بود.
حالا فیروزه یک و نیم سال میشود که با نبود حتا نان خشک مواجهاند. او در روستای« سنگموم» در حاشیهی شهر نیلی در یک خانهی گلی که حتا دروازهاش شکسته زندگی میکند. جایی که هیچگونه امکانی دریافت کار برای یک زن نیست. روستای خشک و خالی. خانهی که آنها در آن زندگی میکنند نیز مربوط برادر فیروزه است که برای آنها بهطور موقت داده است. زیرا آنها هیچ سرپناهی ندارند. فیروزه میگوید:« در جایی که زندگی میکنم دور از شهر نیلی است، در این جا کاری برایم پیدا نمیشود تا کارکنم و مصارف زندگی را بهدست بیاورم؛ اما در شهر نیلی اگر کاری هم باشد برای زنان مثل من نمیتوانم به آنجا بروم کار نمایم باید در آنجا کرایه خانه پرداخت کنم که من ندارم».
فیروزه اکنون با ۴کودکش زندگی میکند و بزرگترین فرزند او که تازه ۱۶ساله شده بود، مجبور شدند که او را به همسر بدهند. او میگوید که دخترش در شرایط بدی بهسر میبرد و خانواده همسرش هم فقیر است.
فیروزه میگوید که دولت یکو نیم سال پیش تنها جسد همسرش را آورد و بعد از آن، آنها را برای همیشه فراموش کرد. در این مدت دولت افغانستان هیچگونه کمک مالی و معنوی آنها را نکرده است.