سمیه ماندگار
تا قبل از قدرتیابی دوبارهی طالبان، روزهایش در زمینهای سرسبز گلف و دانشگاه شب میشد. حالا ماهها است که صبح را پشت پنجره و پای چوبهی قالینبافی شام میکند. عزیزه* ۲۴ ساله پیش از قدرتیابی دوبارهی طالبان، مربی ورزش گلف بود. وقتی طالبان ورزش و بسیاری از فعالیت اجتماعی زنان را ممنوع کردند، عزیزه تمام آرزوهایش را به دانشگاه رفتن گره زده بود.
عزیزه دانشجوی سال سوم دانشگاه است. او در دانشکده علوم اجتماعی درس میخواند. «وقتی از ورزش منع شدیم، خیلی ناامید شده بودم. همیشه خوده مریض احساس میکدم. فکر میکدم حالا چه قسمی میتانم برای بهبود وضع روحی خود کار کنم. تنها یک چیز که مره دوباره امیدوار میساخت، رفتن به دانشگاه بود.»
قرار بود سال آینده عزیزه از دانشگاه فارغ شود. او برای جشن فراغت خود حتا از همین حالا برنامه چیده بود. اما صبح یک روز، دوستانش به او خبر بسته شدن دانشگاهها را دادند. او این خبر را هرگز نمیتوانست باور کند.
هفتهی گذشته، طالبان نخست دروازههای دانشگاهها را به روی دختران بستند. پس از آن فرمان صادر کردند که دختران در هیچ نهاد آموزشی برای آموزش رفته نمیتوانند. به تعقیب آن، کار زنان در نهادهای دولتی و خصوصی نیز ممنوع شد.
دانشگاه که تنها دلخوشی بزرگ عزیزه بود، باز هم تیر امید او به سنگ خورد. «نمراتم در آخر سمستر بالای ۸۰ درصد است. گاهی اول نمره و بعضی وقتا دوم نمره میشدم. درس خواندن ره خیلی دوست دارم. وقتهای بیکاری کتاب میخوانم.»
درخشش در زمین سبز گلف
عزیزه هنوز صنف نهم مکتب بود که از دوستانش شنید که فدراسیون گلف در شهرش شروع به فعالیت کرده است. او از همان اول با دوست خود تماشاچی دایمی این ورزش شد. زمین سبز گلف خیلی زود او را شیفتهی این بازی کرد. به قول عزیزه، وقتی مسوول فدراسیون گلف تصمیم گرفت که دختران را در این ورزش جذب کند، عزیزه نفر اول صف بود.
به این صورت بود که عزیزه با سه دختر دیگر که قبلا ورزش میکردند، تیم چهار نفری دختران را در ورزش گلف تشکیل دادند و دوشادوش پسران تمرین میکردند. «گلف یک ورزش است که انسان را شاد نگاه میکند. از لحاظ روحی خیلی به آدم کمک میکند. وقتی در میدان ورزش باشی از همهی غمها و دغدغهها آزاد هستی. احساس میکنی در یک دنیای دیگه زندگی میکنی.»
به گفتهی عزیزه، او بسیار زود در زمین گلف خوش درخشید. در حالی که همتیمیهای دیگرش کار را نیمه تمام رها کردند، او از سوی فدراسیون، مسوول آموزش و جذب دختران تازه وارد در این رشته شد. «در مدت کم، توانستم بیش از شش تن از دختران را جذب تیم نمایم و به آنها ورزش گلف را آموزش دهم.»
عزیزه میگوید که او در سال ۱۳۹۶ از سوی فدراسیون ملی گلف رسما بهعنوان مربی دختران در ولایتی که زندگی میکرد، انتخاب شد. این مسوولیت برای عزیزه پردستآورد بود: از آموزش گلف به بیش از ۱۰ دختر تا سفر آموزشی در مورد مربیگری گلف به سه کشور خارجیِ بنگلهدیشّ ترکیه و تاجیکستان. او تا قبل از برگشت دوبارهی طالبان، مسوولیت بخش زنان فدراسیون گلف و مربیگری این رشته را در شهرش بر عهده داشت.
عزیزه به دلایل امنیتی نمیخواهد که نام ولایتی را که در آن مسوولیت داشت، در گزارش بیاید. با حاکمیت دوبارهی طالبان، این گروه ورزش زنان را ممنوع کرد. بسیاری از ورزشکاران زن از ترس طالبان افغانستان را ترک کردند. آنهایی که هنوز در کشور مانده اند، زندگی آزادانه ندارند.
عزیزه به رسانهی رخشانه میگوید که امسال هیچ یک از ۱۲ دختر در تیمی که او مربی آنها بود، حتا برای یک روز هم تمرین نتوانستند. آنها از مسابقهی درون ولایتی نیز محروم شدند و تنها پسران در مسابقه اشتراک کردند. «چه روزهای خوبی داشتیم. فکر نمیکنم دیگر آن روزها تکرار شود که به میدان برویم و گلف بازی کنیم. حتا فرصت باهم بودن را از ما گرفتند.»
دانشگاه؛ آخرین تیر امیدی که به سنگ خورد
عزیزه حتا زمانی که از بسته شدن دانشگاهها بهروی دختران یقین پیدا کرده بود بازهم نمیتوانست آن خبر را باور کند. «از وقتی که خبر را شنیدم یک سره آرزو میکردم که دروغ باشه. اما خبر راست بود. کاش راست نمیبود. دروغ در این سرزمین، آرزوهای ما است که لگدمال شد. دروغ روشنایی اآفتاب است که زندگی تاریک ما را روشن نمیتانه.»
عزیزه تا قبل از قدرتیابی دوبارهی طالبان در کنار ورزش و درسهای دانشگاه، دختر فعال اجتماعی نیز بود. دستی در هنر تئاتر نیز داشت. آزادانه در خیابانهای شهرش دوش میکرد و برای آیندهاش آرزوهای بزرگی در ذهن خود پرورش میداد. «خود را به جای ما تصور کنید که مکاتب، دانشگاهها و آموزشگاهها بهروی تان بسته باشد. حق کار از شما گرفته شود. اختیار لباس پوشیدن خود را نداشته باشی. پارکها، حمامها و ورزشگاهها برایت ممنوع باشد. در برنامههای اجتماعی شرکت نتوانی. در بازار آزدانه گشتوگذار نتوانی. حتا موترهای شهری را برایت ممنوع کنند. آن وقت ناامید نمیشی؟»
عزیزه میگوید که دانشگاه آخرین امیدش بود. او آرزو میکند که اتفاقهای یک هفتهی گذشته، فقط یک خواب باشد. عزیزه این روزها خود را به قالینبافی سرگرم میکند. «همیشه در ذهنم این است که آخرین امید ما هم از ما گرفته شد. طالبان میدان سبز گلف و دانشگاه را از من گرفتند.»
عزیزه قبل از بسته شدن نهادهای آموزشی، در کنار درسهای دانشگاه، سرگرم آموزش زبان چینایی نیز بود. او یادگیری زبان انگلیسی را قبلا تمام کرده بود. هرباری حرف از امید و ناامیدی میشود، قطرههای اشک، روی گونههای عزیزه میلغزد. در پاسخ به این دلداری کلیشهای که امیدش را از دست ندهد، بیتی از شعر عباس خیرآبادی شاعر ایرانی را میخواند: «احساس سوختن به تماشا نمیشود/ آتش بگیر تا بدانی چه میکشم.»
*. اسم مصاحبه شونده تغییر داده شده است.