رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

روایت زنان؛ یک روز تلخ در « باغ عمومی گل‌دره»

۱۱ سرطان ۱۴۰۴
روایت زنان؛ یک روز تلخ در « باغ عمومی گل‌دره»

عکس تزئینی است/ رسانه‌ی رخشانه

زیبا صالح (نام مستعار)

ماه‌ها می‌شد که خانه بودیم و جایی نرفته بودیم. توصیف باغ عمومی گل‌دره را از زبان برادرم که قبلا با دوستانش به آن‌جا برای تفریح رفته بودند، شنیده بودیم. چون دیگر پارک‌ها به روی زنان بسته بود و نمی‌توانستیم برویم و از آنجا که  قبلا دو بار نیز به منطقه تفریحی قرغه رفته بودیم، اما اجازه‌ی تفریح را نداده بودند، فکر کردیم شاید با رفتن به این باغ کاری نداشته باشند.

با اصرار زیادی که من، خواهر و مادرم کردیم، پدر و برادرم با هزاران شرط و شروط راضی شدند که ما را برای تفریح به آن‌جا ببرند. شرط و شروط‌ این بود که روز جمعه نرویم، چون افراد بسیار می‌آیند، برای همین فقط وسط هفته مناسب است. باید حجاب کامل می‌کردیم، بدون ذره‌ای آرایش یا لباس رنگه و …

تمام شرایط را پذیرفتیم و حتی با خوش‌حالی از شب قبل برای تهیه غذای فردا ظهر نیز آمادگی گرفتیم. با سر و صورتی چنان پوشیده که حتی اگر بلند می‌خندیدیم، پیش از آنکه طالبان متوجه شوند، مردان خانواده خودشان به ما تذکر می‌دادند و از ما می‌خواستند آرام باشیم. به قول خودشان، «از درگیری با طالب و بی‌آبرو شدن می‌ترسند.» اما برای من همیشه سوال بود، چرا تحت هر شرایطی، باید خون ما زنان در شیشه باشد؟

وقتی داخل رفتیم، فضا واقعا زیباتر از آن چیزی بود که شنیده بودیم و تصور می‌کردم؛ با خرسندی، فرشی را زیر پای‌مان پهن کردیم.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

یک زن در ننگرهار بر اثر تب دنگی جان باخت

 مردی در کنر همسر و پسر ۹ ساله‌اش را با شلیک گلوله به‌قتل رساند

مادرم که می‌دانست چه‌قدر دلتنگ‌ هستیم، صدای‌مان کرد تا پاهای‌مان را در آب روان بگذاریم و از منظره لذت ببریم.

آن‌جا دو گروه طالب بود که مربوط به امر به معروف می‌شدند؛ گروه اولی یک‌جایی نشسته بودند و گروه دیگر با سلاح‌ها و ظاهری ترسناک، این‌سو و آن‌سو گشت‌زنی می‌کردند.

ما برای نشستن، یک جای گوشه را انتخاب کرده بودیم و ظاهرا تنها خانواده‌ای که آن‌جا حضور داشتند ما بودیم و یکی دو فامیل دیگر.

هنوز ده دقیقه هم از آمدن‌مان نگذشته بود که طالبان آمدند و با حالتی آمرانه و عصبی رو به مادرم گفتند: «هرچه زودتر این‌جا را ترک کنید. مگر نمی‌دانید که آمدن زن ممنوع است؟ سر و وضع‌تان را ببین! حیا ندارین، کو مردتان؟»

هیج‌گاه مادرم را چنین رنگ‌پریده و ترس‌خورده ندیده بودم.

پدرم آمد. هرچه خواست که برای‌شان توضیح بدهد که ما با محرم آمده‌ایم و سر و وضع‌مان هم مشکلی ندارد و یک‌ساعتی تفریح می‌کنیم و دوباره به خانه‌ برمی‌گردیم، باز هم مانع تفریح‌مان شدند و اجازه‌ی ماندن ندادند.

چون بحث کم‌کم داشت به درازا کشیده می‌شد، طالبانی که نشسته بودند آن‌جا نیز آمدند و مردم هم ما را نگاه می‌کردند.

با دلی ناامید و شکسته، فرش و وسایل‌های‌مان را جمع کردیم و به سوی خانه حرکت کردیم و آن افراد پس از ما سمت آن دو خانواده‌ی دیگر رفتند.

گل‌دره، باغی که رؤیایش را در سر داشتم، به تلخ‌ترین تجربه‌ی زندگی‌ام بدل شد؛ زخمی که حتی با رفتن طالبان هم شاید هرگز از خاطرم نرود.

تمام راه برادرم با عصبانیت به ما می‌گفت: «من که گفته بودم، آن‌جا زنان اجازه‌ی تفریح ندارند…»

از یک‌سو ملامت‌های خانواده و از سوی دیگر رفتار زننده طالبان، زندگی را به ما غیرقابل‌ تحمل‌تر از قبل کرده است.

زندگی‌ای که در آن حق تحصیل، ورزش کردن، کار کردن، رانندگی کردن و حتی تفریح کردن را از ما گرفته‌اند، بیش‌تر از همیشه فکر خودکشی را به سرم آورد.

نمی‌دانم با این وضعیت، چند روز یا چند هفته‌ی دیگر را تحمل می‌توانم.

یادداشت: مسوولیت محتوای یادداشت‌ها و مطالب ارسالی به رسانه‌ی رخشانه، بر عهده‌ی نویسندگان آن‌هاست

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری