نوشا عصیان
صدای کوبیده شدن دروازه حویلی، سکوت خانه را شکست. دروازه را که باز کردم، زنی بلندقامت با چادری کهنه در برابرم ایستاده بود و با صدای نحیف و لرزان طلب غذا و خیرات میکرد. انگشتهای ضعیف و لاغرش، لباسهای کهنه و کفشهای پاره پارهاش در هوای برفی، حکایت از فقر شدید داشت.
اسمش را به صورت مستعار مریم گذاشتم. حدود بیستوچهار سال داشت. به آرامی چادریاش را از روی صورتش بالا زد. زیبا بود و پشت آن پارچهی سنگین، چهرهای جوان و ظریف پنهان بود. دختری با چشمهای خسته که گویی چیزی میان غم و ناچاری را در خود حمل میکرد. گدایی از سوی چنین زیبارویی بعید و عجیب بود. دستکم برای من قابل قبول نبود که چرا چنین دختر زیبایی برای گدایی به دروازه خانهها آمده است. اما پاسخ روشن بود؛ فقر، این پدیدهی ویرانگر، آدمی را مجبور به هر کاری میکند.
او لبهای خشکش را با زبانش تر کرد و گفت: «من همیشه گدایی نمیکنم و گدا نیستم. مدت کوتاهی است و بسیار ناچارم.» بعد لبخند تلخی زد، گویی که خودش هم به لبخند روی صورتش باور ندارد.
هوا سرد بود و تقریبا دو شب قبل در شهر فیضآباد برف سنگینی باریده بود و با طلوع آفتاب، کمکم آب میشد. اما هوا همچنان سرد بود. ناودانها چکه میکردند و صدای آرام و یکنواختِ چک چک ناودانها، سکوت کوچه را نیز میشکست. زمین هنوز خیس بود و تکههای برف در سایهها باقی مانده بود.
مریم دانشجوی سال سوم رشتهی زراعت در دانشگاه بدخشان بود که طالبان دروازههای دانشگاه را بهروی دختران بستند. زندگی و روزگارش برخلاف آنچه که سهسال قبل تصور میکرد میگذرد. دختری که سه سال بر چوکی دانشجویی نشسته بود و آرزوهای بزرگی برای خود و وطنش داشت، حالا زیر چادری کهنه تکدیگری میکند. چادری که همهچیز را پنهان میکند؛ هویتش، تحصیلاتش، غرورش، گذشتهاش و حتا اشکهایش را.
«در خانواده سه نفر معیوب داریم، پدرم کفاش است و چرخ روزگار بر شانههایش سنگینی میکند. من به ناچار باید کاری کنم که حداقل برای افطار چیزی برای خوردن داشته باشیم.» این همان دلیلی است که مریم را برای تکدیگری به خیابانها و دروازهی خانهها کشانده است.
پس از تسلط طالبان در سال ۲۰۲۱، دیوارهای محدودیت برای زنان بلندتر شد و زنان در پشت درهای بسته، به فراموشی سپرده شدند. حاکمیت طالبان که برخاسته از تفکر سنتی ضد زن است، زنان را در خانهها زندانی کرده، رویاهایشان را در تاریکی خاموش ساخته و حتا صدای آنها را نیز عورت خوانده است.
زنان افغانستان قربانی سنتهای ناپسندی شدهاند که حکومت طالبان این سنتها را جزئی از فرهنگ و دین دانسته و با فربهکردن این سنتها، افغانستان را به یک زندان بزرگ برای زنان تبدیل کردهاند. وضعیتی که از زنان و دختران زیادی قربانی گرفته و میگیرد.
داستان مریم تنها یک نمونه از میلیونها مورد مشابه است که نشان میدهد طالبان مصیبت زندگی زنان در افغانستان را چند برابر کرده است. به گفتهی مریم هیچ راهی جز تکدیگری نداشتهاست: «طالبان با گدایی کردن زنان مشکلی ندارند و این تنها راهی است که ممانعت نمیکنند و میتوانیم چیزی برای خوردن پیدا کنیم.»
برایش مقداری لباس، پول و غذا دادم. با لبخندی ملیح سپاسگزاری کرد و چادریاش را بهصورتش انداخت. آفتاب به آرامی روی کوچه میتابید، او آهسته آهسته از دروازه حویلی بیرون شد. ناودانها هنوز چکه میکردند و هوا کمی نرم شده بود. من مانده بودم و پرسشی که لحظهای از ذهنم بیرون نمیرفت. این که چند دختر دیگر پشت همین چادریها داستانی شبیه به مریم را زندگی میکنند؟
مریم چهرهای زیبا داشت، اما وضعیت اسفبارش برای من معنایی عمیقتر را نمایان میکرد؛ او نمادی از زخمهای پنهان جامعهای بود که زیر بار فقر و حاکمیت طالبان قربانی شده است؛ جامعهای که زنان، در خط مقدم این نبرد نابرابر، بیشترین رنج را متحمل میشوند.