آزاده
اتاق با دو تکه فرش کهنه و رنگورفته پوشانده شده است. زنی نشسته روی یک پتوی زرد رنگ به پرسشهای پسر پنجسالهاش با خونسردی جواب میدهد، اما نگاههای سردش گاهی برای مدت طولانی به یک نقطه خیره میماند. از اتفاقهایی که در زندگیاش رخداده میپرسم، پیش از این که پاسخ دهد با دستان استخوانیاش اشک خود را پاک میکند. پاسخ هم که میدهد کوتاه و سرد است: «از کدام مشکلاتم. از این که بیکار شدم یا اینکه بعد بیکار شدنم زندگی مشترکم بعد از ۱۳سال ازهم پاشید».
این گزارش روایت یک پولیس زن است که میگوید با آمدن طالبان بیکار شده، مورد خشونت فیزیکی شوهرش قرار گرفته، او را از خانه بیرون انداخته و فرزند بزرگترش را نیز از او جدا کرده است. او میگوید، حالا با فرزند پنجسالهاش در فقر مطلق زندگی میکند.
رویا ( مستعار)، ۳۰ ساله است، اما ظاهر استخوانیاش او را بزرگتر از سناش نشان میدهد.
با فروپاشی نظام سیاسی در افغانستان، زندگی زنان زیر و رو شد. زنانی که عضو نیروهای امنیتی افغانستان بودند با مشکلات بیشتری مواجه شدند. انتقامجویی طالبان از نظامیان پیشین آنها را یا به کام مرگ کشاند یا مجبور به فرار از افغانستان شدند یا هم زندگی مخفیانهی توام با فقر را آغاز کردند.
رویا یکی از دهها پولیس زن است که فقر امان زندگیاش را بریده است. با این تفاوت که حتا شوهرش نیز به او پشت کرده است.
رویای شیرینی که فرجام تلخ داشت
در کودکی هر کسی از رویا میپرسید وقتی بزرگ شد می خواهد چه کاره شود؟ پاسخاش این بود که پولیس میشود. پاسخ عجیب در جامعهای که پولیس شدن برای یک دختر معمول نبود. دستکم حمایت اجتماعی در این زمینه بسیار ناچیز بود. حکومت پیشین افغانستان برنامههای تبلیغاتی زیادی را به کار بست تا حمایت اجتماعی از زنان پولیس را بیشتر کند.
براساس برنامه استراتیژیک نیروهای امنیتی افغانستان که قرار بود تا سال ۲۰۲۱ میلادی شمار زنان در نیروهای امنیتی افغانستان به ۱۰ هزار نفر برسد، برنامهای که با سقوط حکومت ضرب صفر شد.
رویا، زادهی منطقه دور افتاده در ولسوالی جاغوری ولایت غزنی است. به گفتهی خودش، پیش از این که مکتب را تمام کند براساس سنت حاکم در جامعه او در ۱۵ سالگی مجبور به ازدواج با پسری شد که در همسایگی آنها زندگی میکرد.
رویا میگوید، چند سال بعد از قضای روزگار خانواده شوهرش از ولسوالی جاغوری برای زندگی به مرکز شهر غزنی نقل مکان کردند. رویا زندگی در شهر را به عنوان یک فرصت میدید. او میگوید، در مرکز غزنی تلاش کرد که حصار خانه را بشکند و بیرون از خانه برای خود کار پیدا کند.
رویا موفق میشود بعد از زایمان دومین پسرش در بخش پذیرش یک سکتور خصوصی در غزنی مشغول کار شود. این به رویا فرصت داد که بیشتر دنبال آرزوی کودکی خود باشد.
مرکز ثقافت اسلامی در شهر غزنی در نهم حوت سال ۱۳۹۹ به مناسبت روز ملی سرباز، برنامهای را برگزار میکند. در این برنامه رویا در وصف نیروهای امنیتی مقالهای را به لهجهی هزارگی میخواند. اجرای فوقالعاده که تحسینبرانگیز میشود: «وقتی رفتم روی استیج مقاله را بنام خدا آغاز کردم و با لهجهی شیرین هزارگی آن را به تمام نیروهای امنیتی تقدیم کردم. زمانی که مقاله را خلاص کردم همه نیروهای امنیتی بلند شدند و برایم کف زدند و تشویق کردند… در پایان برنامه من با تحسیننامه و یک پاکت کاغذی مورد تقدیر قرار گرفتم. هیچ باورم نمیشد اینقدر خوب خوانده باشم».
در این برنامه رویا مبلغ ۱۵۰ دالر را به عنوان جایزه به دست آورده بود. میگوید، آن روز از خوشحالی زیاد پاکت را باز نکرده به شوهرش داده بود.
فردای همان روز که رویا طبق معمول به دفتر کارش آمد دعوتنامهای به دستاش رسید. بخش فرماندهی جلب و جذب پولیس در منطقه «چوک فرخی» در غزنی رویا و همکارانش را برای صرف غذای چاشت دعوت کرده بود. رویا با همکارانش در این مهمانی نظامی شرکت میکنند.
فرمانده جلب و جذب نیروهای امنیتی در ولایت غزنی از رویا دعوت میکند که به صف نیروهای امنیتی افغانستان بپیوندد. رویا میگوید، آن روز از فرط خوشحالی میخواست بال دربیاورد. اما او نیاز داشت که موافقت شوهرش را نیز بگیرد. رویا با لباس نظامی که تحفه گرفته به خانهاش در شهرک مهاجرین بر میگردد.
رویا میگوید، خانواده شوهرش سنتی بود و نمیخواست که او به صف نیروهای امنیتی افغانستان بپیوندد. اما در نهایت حریف اصرارهای رویا نمیشود.
رویا ماه حمل سال ۱۳۹۹ دو پسر و خانوادهی خود را به مقصد سپری کردن دوره آموزش نظامی در کابل ترک میکند: «وقتی که عضو اردوی ملی شدم خیلی خود را خوشبخت فکر میکردم».
اما در واقعیت چنین نبود. رویا گفته است، خانواده شوهرش دیگر به او به عنوان یک زن بدکاره نگاه میکردند. این نوع نگاه ریشه در مشکلاتی داشت که زنان در صف نیروهای امنیتی افغانستان با آن مواجه بودند. براساس تحقیقی که کمیسیون حقوق بشر افغانستان در سال ۱۳۹۸ منتشر کرده آمده بود که هفت درصد زنان در نیروهای امنیتی افغانستان از سوی همکاران مرد و یا فرماندهان مورد آزار جنسی قرار گرفته بودند.
رویا گفته است: «فقط معاشم برای شوهر و خانوادهاش مهم بود، در هر ماه حساب کرده و آن را از من میگرفتند؛ ولی خودم به عنوان یک زن بدکاره شناخته شده بودم».
از قول رویا، شوهرش در غیاب او زن دیگری گرفته بود. پس از این اتفاق در اوایل خزان ۱۳۹۹ رویا دست دو فرزندش را گرفته به کابل میآید. خانهای در شهرک امید سبز در غرب کابل برای خودش پیدا میکند و به عنوان سرباز ارتش در پلچرخی کابل وظیفه اجرا میکند.
رویا هرچند بهای زیادی پرداخت، اما به رویای کودکیاش رسید. او سرباز ارتش افغانستان شد؛ اما رویایی که فرجام تلخی داشت.
رویا، نفر اول/ عکس: ارسالی به رسانهس رخشانه
در معرض انتقام
رویا کمتر از یک سال به عنوان سرباز در ارتش افغانستان کار کرد. ماهانه حدود ۲۰هزار افغانی درآمد داشت. روزی که کابل سقوط کرد رویا در محل کارش بود. چاشت روز خودش را پنهانی به خانهاش رساند. روزی تلخ برای رویا که میدید زندگی و آرزوهایش در حال نابودی است.
رویا روزهای سختی را سپری میکند. وقتی صحبت میکند تاریخ دقیق رویدادها را گاهی به سختی به خاطر میآورد و گاهی اصلا از گذشتههای دورترش چیزی به خاطر ندارد.
به گفتهی خودش دو ماه را به خاطر مشکلات شدید روحی و روانی در شفاخانهی علی آباد در کابل بستری بوده است.
وقتی کابل سقوط کرد رویا جایی برای ماندن نداشت. دست فرزندانش را گرفت و به غزنی پیش شوهرش برگشت. اما خانهای که دیگر جایی برای ماندن او نبود: «همینکه خانه رسیدم شوهرم با عصبانیت بچههایم را از من دورکرد. بعد دستم را کشیده داخل اتاق برد و تا حد آخر مرا لت کرد و برایم گفت، حالا که نظام خراب شد تو به یاد خانه افتادی. آمدی تا دوباره با هم زندگی کنیم؟ این خیال را از سرت بیرون کن زن بدکاره».
رویا مدعی است به اندازهای لتوکوب شده که برای چند ساعت از هوش رفته است. او گفت شوهرش در نهم حوت سال ۱۴۰۰ در دادگاه طالبان او را مجبور به طلاق کرده است. اصرارهای رویا برای ماندن جایی را نگرفته است. در نهایت شوهرش موافقت کرده که فرزند کوچکاش با او باشد.
رویا گفته است: « آن روزی که طلاق گرفتم، روز برسرم شب شده بود. هرجای سرک مینشستم خوب گریه میکردم. چندینبار به روی سرک شهرغزنی ضعف کردم وقتی چشمانم را باز میکردم توسط زنان رهگذر در یک گوشهای آورده شدم».
با این که از مشکلات فراموشی رنج میبرد، اما لحظه تلخ جدایی از فرزند بزرگش که حدود ۸ سال دارد برایش هنوز زنده است: «صبح بود دقیق یادم نیست چند شنبه بود. من بیگ ( بکس) لباسم را آماده کردم با حالت گریه با همه خداحافظی کردم. فقط بچه بزرگم خیلی زاری میکرد میگفت، مادرجان مرا تنها نگذار. وقتی از دروازهی حویلی بیرون شدم بچهام چندین بار دویده آمد با چیغ ( فریاد ) میگفت مادر مادر … مرا هم ببر، تنهایم نگذار».
رویا میگوید، با پولی که از برادر شوهرش قرض گرفته بود خود و فرزند کوچکاش را به خانه پدرش در زادگاهش رسانده است.
رویا برای مدتی که در ولسوالی جاغوری میماند، هر روز گوشهگیر و افسردهتر میشود. درد شدید در سرش او را مجبور میکند به پزشک مراجعه کند. اما توصیه داکتر به او این بوده که برای درمان به شفاخانه علی آباد در کابل برود. رویا که با پدرش به کابل رفته بود میگوید، پس از دو ماه بستری در کابل بدون پدرش در این شهر میماند.
او گفته، در گوشهای از غرب کابل خانهای را کرایه میگیرد و از راه صفاکاری و لباسشویی در خانههای مردم هزینهی بخورونمیر زندگی خود را به دست میآورد. رویا میگوید، از روزی که شوهرش او را طلاق داده اجازه نیافته که پسر بزرگش را ببیند.
فقر و غم دوری از فرزندش گاهی امان رویا را میبرد. خودش میگوید، گاهی دور از چشم پسرش اشک میریزد و به سیگار پناه میبرد. حتا تاکنون چند بار فکر خودکشی به سرش زده است. اما فکر کردن به فرزند پنج سالهاش از این کار او را منصرف کرده است: «یک شب که هیچ چیزی برای خوردن پیدا نتوانستم، پسرم چندین بار از من نان خواست، نمیدانستم برایش چه بگویم. او از گرسنگی به سختی خوابش برد. من هم پیش خودم به حالت مظلومیت بچه گریه کردم و تصمیم گرفتم خودم را دار بزنم و دیگر گرسنگی پسرم را نبینم. چادرم را به سقف اتاق بستم و می خواستم دار بزنم دوباره چشمم به اشک خشک شدهی بچهام خورد که با شکم گرسنه و چشم گریان به خواب رفته بود؛ او بعد از این بیشتر بیسرنوشت میشد».
رویا گفته بار دوم میخواست با خوردن یک گیلاس آب آلوده به زهر به زندگیاش پایان دهد، اما دوباره پسرش فرشته نجات او شده است: «بعد ازسال نو امسال (۱۴۰۳) صاحب خانهام ازمن خواست یا کرایه را بدهم یا تمام وسایل خانه را به او بدهم. هرچه برایش گفتم، کار کرده و کرایه خانه را پرداخت خواهم کرد، قبول نکرده و مرا ازخانه بیرون کرد. ازشدت ناراحتی از دکاندار کوچه یک پاکت مرگ موش به قرض گرفتم و در گیلاس آب انداختم».
گزارشهای زیادی از افزایش خودکشی زنان در افغانستان از سوی رسانهها منتشر شده است. همین حدود یک ماه پیش دختری در کابل برای فرار از ازدواج اجباری با پایین انداختن خود از ساختمان به زندگیاش پایان داد.
حالا رویا با پسرش در اتاقی کرایهای زندگی میکند. رویا میگوید، اخیرا به خاطر افتادن از پله پشت بام خانهی قبلیاش استخوان پایش شکسته و دستش هم آسیب جدی دیده است. برای همین دیگر توانایی کار کردن ندارد.
او گفته است حتا بیشتر اوقات نان خشک هم برای خوردن ندارد. آخرین بار همین چند روز قبل او ۶ دانه از بشقابهای غذا خوری را که برایش مانده بود به کهنه فروشی در پلخشک برچی کابل به ارزش صد افغانی فروخته و برای پسرش نان خشک خریده است.
رویا گفته، بیشتر اوقات با نانی که همسایهها گاهی برایش میآورد زندگیاش را ادامه داده است. روزی که به دیدارش رفتم تکه نان خشک داخل پلاستیک را پایین کرد و گفت این نانی است که دیشب به پسرش داده است. چون نان خیلی خشک بوده دست نخورده مانده است.