فروزان فروتن
این روزها میترسم که از خانه بیرون شوم. نمیتوانم بدون برنگشتن و نگاه نکردن به پشت سرم، دو قدم بردارم. پس از بازداشت دختران توسط طالبان و ادامهی خشونتها، حتا جمعیت داخل خیابان هم برایم حس تهدید و ترس را منتقل میکند. وقتی از خانه بیرون میشوم، تهدید پدر همواره بغل گوشم است؛ اینکه به هوش باشم که طالبان مرا بازداشت نکند تا آبرو وعزت شان را خدشهدار نکنم و لکهی ننگی به دامن شان نشوم.
ربودن زنان و دختران توسط طالبان، گناه نابخشودنی است که طالب مرتکب میشود؛ اما جور آنرا زنان باید پرداخت کنند. به عبارت دیگر، در این وضعیت زنان و دختران هم قربانی هستند و هم مقصر. این بدترین حسی است که فقط یک زن میتواند آن را درک کند. آنچه را که در ادامه میخوانید، چشمدیدهایی است که نه تنها من، که همهی زنان در خیابانهای کابل آن را تجربه میکنند.
در چهارراهیها و خیابانها که با طالبان سر میخورم، احساس میکنم که آنان در کمین نشستهاند تا دختران ازخانه بیرون شوند وآنها را بازداشت کنند. وقتی به مارکیت برای خرید میروم، فروشندههای مرد سریع روی شان را برمیگردانند و با رفتار شان نشان میدهند که از تعامل سادهی اجتماعی با یک زن یا میترسند یا نفرت دارند. تنها جاییکه با من درست رفتار میشود، حجابفروشیها است. آنجا تنها جایی است که فکر میکنم به جای درستی آمدهام. یعنی این روزها تنها حجاب وپوشش سیاه متعلق به ما است.
وقتی به کتابخانه سر میزنم تا کتاب برای مطالعه بردارم، فروشنده با نگاههای غیرعادی از من میپرسد، شما برای چه مطالعه میکنید؟ وقتی به تاکسی شهری خودم را میرسانم، راننده میترسد که مرا سوار کند. بارها شده که مسیر طولانی را پیاده رفتهام.
آنطرف خیابان، مردی مسن، با ریش و سبیل و لنگی دور گردنش، مشغول چیدن و جابهجا کردن میوه و سبزی بر روی بساطاش است. با مشتری صحبت میکند، وقتی نزدیک میروم تا یک دسته ترکاری بخرم، فروشنده طوری رفتار میکند که باید زودتر از کنار بساطاش دور شوم. افراد متعصب و حامی گروه طالبان به ندرت با زنان حرف میزنند. در حقیقت آنها حضور زنان را تهدیدی برای خود شان میدانند.
من زندگی خود را در وحشت از حکومتی مستبد بهسر میبرم و گمان میکنم که تا آخر عمر نمیتوانم از چنین اسارتی که زنان در افغانستان گرفتارش شدهاند، خود را نجات بدهم. زنانی که این روزها از خانههای شان بیرون میشوند، در نظر مردم مانند انسانهای قانونشکنی هستند که مستوجب هر گونه رفتار غیر انسانی اند. پسران ومردان جوان برای تحقیر و توهین هیچ فرصتی را از دست نمیدهند.
یک زن وقتی پا از خانه بیرون میگذارد، تهدید میشود، از دیدن طالبان ترس تمام وجودش را میگیرد. اگر خوششانس با شد که مواخذه یا بازداشت نیشود، در غیر این صورت از نظر بسیاری از خانوادهها، زندگی یک زن یا دختر به آخر خط میرسد. در خیابان حس میکند که محکوم به نفرت جمعی شده و در این میان دست افراد سوءاستفادهگر بازتر از همیشه شده است. شاید این سطور در نگاه اول واقعیت به نظر نرسد؛ اما این حقیقت زندگی زنان افغانستان در سایهی طالبان و در چنبرهی ترس و تهدید است. ترس و تهدیدی که از خانه گرفته تا خیابان گسترده شده است.
یادداشت: مسئولیت محتوایی این روایت به دوش نویسندهی آن است.