مرسل حکیمی
ماه یکبار یا حداقل دو ماه یکبار، یک روز قبل از شروع قاعدگیام، دچار یک افسردگی مزمن در حد مرگ میشوم. چنان حالم آشفته میشود که گاهی ذهنم ناخودآگاه میرود به سمت پایان زندگی. در چنین حالتی مبارزه شبیه دیگر حالتها معنیاش را از دست میدهد. شاید این وضعیت برای دختران متفاوت باشد؛ اما همه تجربه درد کشیدن قاعدگی را دارند. همین دیروز لحظهای غروب بود که دلم ناگهان گرفت. چنان افسرده شده بودم که احساس میکردم کسی با دستانش مرا خفه میکند. اما نفس من بند مانده بود و روح آشفتهام نمیخواست از بدنم جدا شود. از ته دل میخواستم فریاد بزنم که مرا چه شده؟ چرا چنینم؟ چرا هیچ کس مرا درک نمیکند؟ اما این راه حل نبود. دلم میخواست در یک بلندای باشم و یکسره جیغ بزنم. اما در یک شرایط خوفناکی که بر افغانستان حاکم است، نه بلندی در کابل سراغ داشتم و نه میتوانستم شام از خانه بیرون بزنم. رفتم سراغ موسقیهای شاد تا کمی حالم بهتر شود و از این وضعیت آشفته بیرون شوم. به هر موسیقی که گوش سپردم، حالم بهبود نیافت. دنبال یک لحظه آرامش بودم تا حداقل از آن وضعیت بیرون شوم. احساس زنانگیام به من دیکته میکرد برو و اشک بریز. دنبال اتاق خالی میگشتم. تازه شام شده و هوا تاریک شده بود. در کنج اتاق پنهان از همه نشستم و گریستم. به حال آشفته خودم و به حال هزاران دختری که شاید مثل من دچار چنین حالتی شده بودند.
نیم ساعت در اتاق تاریک نشستم و زار زار گریستم. دانههای اشک شبیه باران شدید از آسمان، از روی گونههایم جاری بود. چشمانم از شدت گریه باد کرده بود و برای همه آشکار شده بود که من گریستم. هنگام صرف شام فرا رسیده بود مادرم صدا زد« بیا نان بخوریم». هیچ اشتهایی برای خوردن نان نداشتم.خیلی دلم میخواست اتاقی از آن خود میداشتم و شب تا صبح در کنج خلوت و تنهاییام مینشستم و به حالت آشفتهام میگریستم. اما وابستگی خانوادههای سنتی کی چنین فرصتی به دختری میدهد که دلش از همه چیز گرفته؛ حتا از خودش؟ در خانه ما گفتن از قاعدگی تابو است، چه برسد که بگویی در چنین وضعیتی تو بیشتر نیاز عاطفی داری. هیچ دختر و زنی حق ندارد در پیش پدر و یا برادرش بگوید که او پریود شده و بدنش حالت نرمال و عادیاش را از دست داده است. برای صرف طعام که رفتم همه میپرسیدند که چرا گریستم؟ برای هیچ کس جوابی نداشتم. رنگم پریده بود و جهانم پر از درد. حالت تهوع داشتم از این همه بدبختی و این همه بیچارگی.
با خود کلنجار میرفتم که چرا هیچ کس مرا درک نمیکند؟ حتا مادرم که حتما مثل من روزهای سختی را بهخاطر قاعدگیاش سپری کرده است.
دردی که یک دختر هنگام قادعدگیاش تحمل میکند، غیر قابل توصیف است. با هیچ زبانی نمیتوان توضیح داد. شکمش ورم میکند، پاهایش از شدت درد سست میشود و از حرکت باز میماند. او فقط به یک جای پر از آرامش که تنها خودش باشد نیاز دارد. یک خلوتگاه دنج که بتواند لحظه لحظه درد کشیدنش را نفس بکشد.
وقتی قاعدگی برای زنان و دختران فرا میرسد، همه حالت زندگی شان دگرگون است. احساس میکنی شبیه پرندهای آزاد و صحراگرد، در قفس افتادی و زجر میکشی. البته باید یادآور شوم این که وضعیت برای همه زنان و دختران یکسان نیست. با نوشتن این متن نمیخواهم از طبیعی بودن قاعدگی شکایت کنم و آن را به چالش بکشم چون این حالت طبیعی یک زن است؛ اما از همه خانوادهها صمیمانه تقاضا دارم که وقتی زنی یا دختری درگیر قاعدگی ماهوارش بود او را درک کنید. به خردهگیریهایش گیر ندهید. به او فرصت دهید هرآنچه دلش میخواهد، انجام دهد. اگر گریه میکند یا میخوابد یا موسیقی میشنود یا دلش میخواهد تنها باشد. روز جهانی قاعدگی به همه دختران و زنان سراسر دنیا مبارک!