اشاره: رسانهی رخشانه در همکاری با فولر پروجیکت(The Fuller Project) که یک رسانهی غیرانتفاعی متمرکز به پوشش وضعیت زنان است، روایتهای زنان افغانستان از زندگی در زیر حکومت طالبان را نشر میکند. پس اعلام فراخوان ویژه از سوی رسانهی رخشانه، شماری از زنان افغانستان تجربهها و روایتهایشان را برای ما فرستادهاند که نسخهی فارسی آن در ویبسایت رسانهی رخشانه و نسخهی انگلیسی آن در ویبسایت فولرپروجکت نشر میشود.
حدیث (مستعار)، ۲۵ ساله، خبرنگار
من تاریخ ۲۴ اسد سال ۱۴۰۰ شمسی را هرگز فراموش نخواهم کرد، روز شومی که تقریبا همه چیز را از من گرفت. اکنون من، مثل همه زنان در افغانستان فکر میکنم که دیگر نمیتوانم به اهدافم و آرزوهایم دست یابم، چون روزی که طالبان وارد کابل شدند، اهداف و آرزوهای ما را به انتحاری بستند و آن را با خاک یکسان کردند.
من یک خبرنگار زن هستم که در یکی از رسانههای شنیداری کار میکنم. روزی که طالبان وارد کابل شدند، من برای پوشش یک نشست خبری روی موضوع زنان، به هتلی رفتم که قرار بود نشست در آنجا برگزار شود.
وقتی از دفتر بیرون شدم، وضعیت شهر متفاوت به نظر میرسید، موترها و آدمهای کمتری را میشد روی سرک دید، گویا همه منتظر وقوع حادثهای بودند. هرچند تا آن ساعت روز (۹ صبح) هیچ خبری از ورود طالبان به شهر نبود.
نشست خبری هنوز ادامه داشت که یکی از همکارانم زنگ زد و گفت که کابل سقوط کرده و طالبان وارد شهر شدهاند و من باید هرچه زودتر به خانهام باز گردم. من با شنیدن این خبر، از آسمان به زمین خوردم، چون من از طالبان میترسیدم، به خصوص از رفتارشان با زنان. اول لباسم را چک کردم که آیا به اندازهی کافی اسلامی است؟ و آیا میتوانم با این لباس مصون به خانهام باز گردم؟ لباسم به نظر خودم مناسب بود.
وقتی از هتل خارج شدم، احساس کردم آواره شدم و چقدر سخت است در شهر خودت آواره باشی و ندانی چه باید بکنی و به کجا پناه ببری.
بر خلاف صبح، وقتی به خانه باز میگشتم، شهر خیلی شلوغ شده بود. همه در حال فرار بودند، انگار دنیا بر سرمان خراب میشد و هر کس تلاش داشت، خودش را نجات دهد.
به هزار زحمت یک موتر پیدا کردم و خودم را به خانه رساندم و چندین روز به گونهی اجباری در خانه نشستم. من یک خبرنگار بودم و هر زمانی که خبر تلاشی خانه خبرنگاران را میخواندم، از ترس بر خودم میلرزیدم.
باید تمام اسنادی را که هویت مرا به عنوان یک خبرنگار تایید مینمود، پنهان میکردم. کارت خبرنگاری و اسناد تحصیلیام را داخل یک پاکت پلاستیکی گذاشتم و آن را در زیر زمین خانهمان دفن کردم.
بعد از یک هفته خانهنشینی، دوباره به دفتر کارم برگشتم، اما هیچ گاه یادم نمیرود که با چه ترسی از خانه بیرون شدم. در مسیر آمدن به دفتر، با ایستهای بررسی طالبان مواجه شدم. جنگجویان مسلح طالبان، با خشم به زنان نگاه میکردند و انگار من معنی آن نگاهها را درک میکردم: آنها از بیرون آمدن زنان، عصبانی بودند.
از همان روز یکشنبه که طالبان آمدند، زندگی من تغییر کرد. من دیگر حتی حق انتخاب لباسم را ندارم و باید حجاب، لباس دراز سیاه بپوشم. حس میکنم در زندگی من، به جز سیاهی رنگی وجود ندارد. من همه امیدم را از دست دادم و نمیدانم چه روزهایی در انتظار ماست.
دو هفته پس از آمدن طالبان به کابل، من برای پوشش یک نشست خبری رفتم که از سوی طالبان برگزار شده بود. بخش امنیت گروه طالبان به من گفتند که زنان اجازهی ورود به این نشست را ندارد. وقتی خودم را به عنوان یک خبرنگار معرفی کردم، آنان با بیمیلی به من اجازه ورود دادند. هر چند برنامه برای کارمندان یک ادارهی دولتی، آن هم در بخشی که زنان زیادی قبلا در آنجا کار میکردند، برگزار شده بود، هیچ زنی در آنجا حضور نداشت.
وقتی داخل تالار شدم، همهی سرها به طرف من که تنها زن حاضر در آن نشست بودم، چرخید. یکی از اعضای ارشد گروه طالبان، در آن نشست به من گفت: «این جا، جای تو نیست. چرا آمدی؟» و من تکرار کردم که خبرنگار هستم و برای پوشش نشست آمدم. او نگاه تحقیر آمیزی به من کرد و دیگر چیزی نگفت.
به نظر طالبان، زنان فقط به درد خانه داری و طفلداری میخورند و بیرون شدن آنان از خانه، برای طالبان قابل قبول نیست.
آینده تاریک است و من نمیدانم چه سرنوشتی در انتظار من است، اما تا آن روزی که اجازهی کار در بیرون از خانه را داشته باشم، به کارم ادامه خواهم داد.