الیاس احمدی
«راستش هیچ خوشیِ عمر خود را ندیدم. هنوز ۵ سال بیشتر نداشتم که در جنگهای داخلی کابل، اعضای فامیل خود را از دست دادم. پس از آن زیر دست کاکایم بزرگ شدم. از مکتب و درس محروم شدم و در ۱۷ سالگی عروسی کردم.»
زرغونه (مستعار) این روزها در شهرغزنی گدایی میکند. او میگوید، از وقتی خودش را شناخته، جنگ کابوس زندگیاش بوده است. در پنج سالگی پدر وبرادرش را در جنگهای میان گروهی کابل از دست داده است. میگوید، راکتی به خانهی شان در غرب کابل اصابت کرده که در اثر آن پدر، برادر و یک کاکایش را از دست داده است.
سالها بعد، دوباره در کابل، جنگ بر زندگی زرغونهای که حالا ۳۵ ساله است، سایه انداخته است. در حمله انتحاری گروه طالبان بر حوزه ششم امنیتی در ماه حوت ۱۳۹۵، شوهرش که در آنجا وظیفه داشته، کشته شده است. اما به گفته زرغونه، سه سال است که فقر شدید نیز دامنگیر زندگیاش شده و حالا هم قربانی جنگ و هم قربانی فقر است.
شهروندان غزنی میگویند، در ماههای اخیر زنانی که در شهر غزنی دست به گدایی میزنند، بیشتر شده است. در هرنقطهای از شهر افرادی هستند که دستطلب دراز میکنند و بیشتر شان زنان و کودکان هستند.
شماری از این زنان در گفتوگو با رسانهی رخشانه مدعیاند که با آزار و اذیت اجتماعی، حتا آزار جنسی هم مواجهاند.
« دلم آتش میگیرد، اما چه کاری از دست یک گدا میآید»
زرغونه اکنون در شهرک البیرونی که به شهرک مهاجرین معروف است، سکونت دارد. از سه سال به اینطرف، به گدایی روی آورده است. زرغونه مادر چهار فرزنداست: «وقتی شوهرم در کابل کشته شد، نمیدانستم چه کار کنم. یک دختر ۱۵ ساله داشتم و دو پسر و یک دختر دیگر که همه کمتر از ده سال سن داشتند. کوچکترین پسرم تنها چهار ماه داشت.»
به گفته زرغونه، وقت شوهرش در کابل در حملهی انتحاری طالبان کشته شد، او زندگی آسودهتری داشت. ماهانه شوهرش برای آنها پول میفرستاد. به گفته زرغونه شوهرش عضو نیروهای امنیتی افغانستان بود که در حمله انتحاری طالبان در ۱۱ حوت ۱۳۹۵ جانش را از دست داد. او نمیخواهد نام شوهرش در گزارش ذکر شود.
در سال ۱۳۹۵ مهاجمان انتحاری طالبان به مقر حوزه ششم امنیتی در غرب کابل حمله کردند که در نتیجه آن ۱۵ نفر کشته شدند و حدود ۵۰ زخمی شدند. بیشترین قربانیان این حمله غیر نظامیان بودند.
زرغونه تا سه سال پیش مجبور نبود گدایی کند. او به خانه زنی ثروتمند که از او با نام ژولینا یاد میکند، کار میکرد: «آنوقتها ژولینا یکی از زنانی که فامیلش ثروتمند بود و همرایم همدردی میکرد، از من خواست کارهای خانهی آنها را در بدل روزانه ۱۵۰ افغانی انجام دهم.»
سه سال پیش که به دلیل شدت ناامنی در غزنی خانوادهی ژولینا یک شبه از شهر غزنی کوچید، زرغونه خودش را در چنگال فقر شدید و بیکاری یافت: «تا ژولینا در غزنی بود، به گدایی در جادهها نمیآمدم. با افزایش ناامنیها در غزنی، آنها یکشبه از غزنی رفتند. چارهام که ناچار شد، به گدایی روی آوردم.»
زرغونه از صبح تا شام، در خیابانهای شهرغزنی گدایی میکند. چشمش به عابرین و افرادی که در موترها عبور میکنند دوخته شده است. اما این تمام ماجرای روزانه زرغونه نیست که به گفتهی خودش دلش را آتش میزند: «در این کار از بس اذیت شدهام و سخنان بد و بیراه شنیدهام در اکثر جاها، هیچ حرفی نمیزنم، تنها دستم را به طلب کمک پیش میکنم. چادری میپوشم تا کسی از سن و سالم چیزی نفهمد و از آزار و اذیت در امان بمانم. حرفی نمیزنم تا کمتر آزار کلامی بشنوم.»
به گفتهی زرغونه، عدهای از مردان به او پیشنهاد سکس در بدل پول میدهند: «دلم آتش میگیرد؛ اما چه کاری از دست یک گدا میآید. برای اینکه بتوانم کمتر به دردسر روبهرو شوم، جواب آنها را به آرامی میدهم و برای شان میگویم مه ازو آدما نیستم، پشت مره نگیرین.»
جنگ باعث شده است که زرغونه در ۱۷ سالگی تن به ازدواج دهد. اما فقر باعث شده است که او دخترش را در ۱۷ سالگی به ازدواج دهد: « دختر کلانم را در اوایل ۱۷ سالگیاش، دو سال پیش به شوهر دادم. فقط دلخوشم به اینکه وضعیتش بهتر از من است و مجبور نیست گداییگری کند.»
بحران گرسنگی در ماههای اخیر در افغانستان بسیار بدتر شده است. به گفته برنامه جهانی غذا و دیگر نهادهای بین المللی، تخمین زده شده است که زمستان جاری حدود ۲۲٫۸ میلیون نفر به دلیل ناامنی غذایی جانشان در معرض تهدید قرار دارد و زندگی سختی خواهند داشت.
زرغونه سختی زمستان امسال را با مغز استخوان لمس کرده است: «زمستان امسال، یکی از سختترین زمستانهای عمرم بود. سوخت نداشتیم. فرزندانم پنج بار شدید مریض شد. اما پولی نبود که به داکتر مراجعه کنیم. خودم را به آب و آتش میزنم و هر گپ بد و بیراه را تحمل میکنم که کمی بیشتر پول جمع کنم.»
حالا که بهار نزدیک است، اما زرعونه بهاری پیش روی زندگیاش نمیبیند. او کودکانش را نمیداند به کدام مکتب بفرستد. زیرا مکتب قبلی کودکانش در جنگ هفت ماه پیش طالبان و دولت در آتش سوخته است: «نمیدانم کودکانم را به کدام مکتب بفرستم. سالهای گذشته آنها در مکتب لیسه حیدرآباد شهر غزنی، درس میخواندند، اما حدود هفتماه پیش طالبان مکتب شان را سوزاندند. من که نمیتوانم کودکانم را در مکاتب شخصی بفرستم.»
یک عمر رنج
زلیخای ۵۰ ساله نفستنگی دارد. او هر روزه در کنار جادهی عمومی شهرک نوآباد مینشیند و از عابران کمک طلب میکند.
به گفته خودش هر روز از خانهاش در قریه بکاول از حاشیههای شهر غزنی، بیرون میشود وطلب کمک از مردم کار هر روزهاش است. روزی ۵۰ افغانی به دست میآورد، اما روزی خوشطالع باشد، ۱۵۰ افغانی به خانه میبرد: «از روزی که به خانه شوهر آمدم، سختی و بدبختیهایم شروع شد. با آنکه پدرم وضعیت زندگی خوبی داشت، ۳۵ سال پیش، در غیاب شوهرم، مرا با لباس عروسی بهخانهی آنها فرستاد. وقتی برای اولین بار شوهرم را دیدم، سخت غمگین و ناامید شدم. او از ناحیه دست راست، معلول است. او کاری نمیتواند که از طریق آن شکم اعضای فامیل ما را سیر کند.»
زلیخا سالها است که نانآور خانوادهاش است. به گفتهی او کاری غیر از گدایی از دست او هنوز بر نیامده است: «هفت دختر داشتم. سه دخترم را که کمتر از ۱۳ سال داشتند، در جریان همین شش سال قبل به شوهر دادم. شاید هیچ مادری راضی نباشد، دخترانش را پیش از بلوغ به شوهر دهد.»
روزهایی که هوا بارانی یا برفی میشود، برای زلیخا روزی خوبی نیست. او نمی تواند در چنین روزهایی در کنار خیابان گدایی کند. او نمیداند که دنیای پر درد و رنچ بیپایانش چه وقت به پایان میرسد: «نمیدانم چند سال دیگه عمرم باقیست و چقدر باید سختی بکشم، تحقیر شوم و رنج بکشم.»
«نزدیکانم منتظر مرگ ما هستند»
بختاور یکی دیگر از زنان تکدیگر در غزنی است که در حاشیههای شهر، از خانوادهها طلب کمک میکند. او ۶۰ ساله است و سرپرست پسر نابینایش و برادرش که مشکل اعصاب دارد، است. بختاور خانهای ندارد و حدود ۲۰ روز پیش، صاحبخانهاش به دلیل ناداری بختاور، را از خانهاش بیرون رانده است: «دستم از آسمان و پایم از زمین کنده است. شوهرم سالها پیش، سرطان داشت، فوت کرد. من ماندم و با یک دختر و یک پسر نابینا. این همه سال را به فکر نان روز و شب، گذراندهام. به یاد ندارم، زمانی را که حداقل برای یک ماه خیالم راحت بوده باشد و به فکر نان نبوده باشم.»
به گفته بختاور، اوپس از مرگ شوهرش به ندرت اتفاق افتاده است که کارکرده باشد. روزگارش بیشتر به گدایی سپری شده است: «بعد از آمدن طالبان، هرچه خودم را به آب و آتش زدم اما نتوانستم، پول اجاره خانه را پرداخت کنم. از ۱۵۰۰ افغانی، هرماه میتوانستم کمی از آن را بپردازم. آخر صاحبخانه هم ما را از خانهاش بیرون راند.»
این خانواده سه نفره، حالا مهمان نا خوانده دامادش است. به گفته بختاور، کسی نیست از آنها دستگیری کند. او میگوید: «حتا بستگانم منتظر مرگ ما هستند، منتظر اند ببینند چه وقت تلف میشویم».
فقر و تنگ دستی در حالی شماری از زنان را مجبور به تکدیگری میکند که برنامه جهانی غذا اخیراً طی یک اعلامیهای گفته است، بیشتر از نیمی از نفوس افغانستان که ۲۳ ملیون نفر را در بر میگیرد، به کمکهای فوری غذایی نیاز دارند. در قسمتی از اعلامیه گفته شده است: «ما فریادهای ناامیدانه مادرانی را شنیدهایم که نمیدانند چگونه از عهدهی تغذیه فرزندان خود برآیند.»