سکوت را بشکنیم؛ نیمه شب اصرار داشت که تماس تصویری بگیرد
ساعت دوازده و سی دقیقه شب را نشان میداد. یکی از شبهای سرد زمستان ۱۴۰۲ بود. من مصروف خواندن یک...
بیشتر بخوانیدساعت دوازده و سی دقیقه شب را نشان میداد. یکی از شبهای سرد زمستان ۱۴۰۲ بود. من مصروف خواندن یک...
بیشتر بخوانیددر پاییز سال ۲۰۱۸، برادرم به سوئیس آمده بود و با هم به همراه خانواده بیرون رفتیم. در طول راه،...
بیشتر بخوانیدچگونه میتوانستم به او بگویم که من بیش از اینها هستم؟ در این شرایط دشوار، به کجا میتوانستم پناه ببرم....
بیشتر بخوانیدبا این که طالبان و فکر طالبانی صدای مرا حرام کردهاند؛ اما من فاش میگویم، آری! تو از من میترسی....
بیشتر بخوانیددر حال جارو زدن زینههای خانهی محقر خودش بود. صورتش را با چادر پیچیده بود و عرق بالای ابروهایش را...
بیشتر بخوانیدخبر مرگ آرزو، مثل یک طوفان در ذهنم به پا شد. دیگر نمیتوانستم آرام بگیرم. چرا یک دختر باید به...
بیشتر بخوانیدتقریبا تمام مردم محلی از داستان و سرگذشت تلخ زندگی هدیه خبر دارند؛ دختر هشت سالهای که تا چشم به...
بیشتر بخوانیدشاید هیچگاه نتوانم عمق درد و رنجهایی را که در این سه سال تحمل کردیم، به طور کامل بیان کنم....
بیشتر بخوانیدباری استادم برایم ضرب المثل معروفی را نقل کرده بود که معنایش را امروز بهتر درک میکنم. گفته بود: «نباید...
بیشتر بخوانیدنگاهی به من انداخت و گفت: دخترش است و مریض شده. پاسخاش با هیچ کدام ازسناریوهایی که در ذهن خود...
بیشتر بخوانیدRegistered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT
Copyright © 2024 Rukhshana