روایت زنان؛ زن دستفروش در پسکوچههای بلخ در تقلای نان
«آفتابه، دانهی سی روپیه! دخلک، دانهی بیست روپیه! آفتابه داریم، دخلک داریم، لیلام شد!» دقیقتر گوش میدهم که مطمین شوم...
بیشتر بخوانید«آفتابه، دانهی سی روپیه! دخلک، دانهی بیست روپیه! آفتابه داریم، دخلک داریم، لیلام شد!» دقیقتر گوش میدهم که مطمین شوم...
بیشتر بخوانیددور و اطراف مسجد جامع «امام زمان» در ساحهی پلخشکِ دشت برچی از مربوطات غرب کابل در نخستین ساعات صبح...
بیشتر بخوانیددانشجوی صنف سوم دانشگاه بودم. هر روز متواتر برای اهداف خود تلاش میکردم. در روز ۱۵ آگست در صنف بودم...
بیشتر بخوانیدمنطقهی دشت برچی در بیست سال گذشته به نماد فرهنگدوستی، دانشدوستی، تلاش، زحمت و جنبوجوش برای داشتن یک زندگی مدنی...
بیشتر بخوانیداین روزها زندگی برای من و همقطارانم از آنچه که بود، دشوارتر شده. حقوق زنان دیگر شکل آرزوی دستنیافتنی را...
بیشتر بخوانیدبیشتر از دو سال از تسلمدهی افغانستان به طالبان میگذرد. زنان و دختران کشورم محروم از حقوق و آزادیهای اولیه،...
بیشتر بخوانیداز ساعت ۸ صبح تا ساعت ۲ بعد از ظهر به وظیفه میرفت؛ او سرباز پولیس بود. ساعت دو که...
بیشتر بخوانیدمقابل برچیسنتر مثل همیشه شلوغ بود. رخشانه همراه دوستانش از برچیسنتر بیرون شده و در کنار خیابان، منتظر موتر کوتهسنگی...
بیشتر بخوانیدروایتهایی را که میخوانید، تجربه دو زن از بازداشت و زندان طالبان در افغانستان است. حکیمه مهدوی دختر معترض 25...
بیشتر بخوانیدبه کلیوال معروف است. آمر پوستهی بازار پلاس است. جوانی حدوداً بیست و پنج ساله و کاملاً بیگانه با سواد....
بیشتر بخوانید