رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

سرنوشت خانواده‌ی یک سرباز ارتش ملی که قربانی جنگ با طالبان شد

۵ قوس ۱۴۰۰
سرنوشت خانواده‌ی یک سرباز ارتش ملی که قربانی جنگ با طالبان شد

عکس: لیلا یوسفی

لیلا یوسفی

سرگرم نان پختن در تنور است. با گوشه‌‌ی چادر سیاه‌رنگش که با دود یکی شده، عرق پیشانی‌اش را پاک می‌کند. با دستان لاغری که خط‌های درشت رگ‌هایش به‌وضوح دیده می‌شود، توته‌های چوب را داخل تنور جابه‌جا می‌سازد. می‌گوید فاطمه نام دارد و ۳۶ ساله است؛ اما چین‌های پیشانی و چروک‌های دور چشم او، سن‌اش را بالاتر از آن‌چه که خودش می‌گوید، نشان می‌دهد. یک دختر و دو پسر دارد.

پسر بزرگ‌اش سیزده سال سن دارد و  دانش‌آموز صنف هشتم است. در کنار درس، روزانه به‌صورت پاره‌وقت، روی یک کراچی دستی، کلاه، جراب و چادر می‌فروشد. مادر و پسر، هر دو، دست بالای دست می‌کنند تا چرخ زندگی را به دوران بیاندازند؛ اما بعد از آن‌که طالبان به قدرت رسیده است، فاطمه و پسرش نمی‌توانند زندگی را آن‌‌گونه که  پیش برود، پیش ببرند.

فاطمه، حدود یک سال است که برای دوران چرخ زندگی‌اش، در محله‌ای در دشت برچی، دورتر از خانه‌اش، یک نانوایی راه انداخته است. صبح‌ها که آفتاب طلوع می‌کند به محل کار حاضر می‌شود و دمادم غروب و گاهی هم دیرتر، به‌ خانه بر می‌گردد. او هر قرص نان مردم محل را در بدل 6 افغانی می‌پزد. دخل روزانه‌اش حدود 250 تا 300 افغانی می‌شود. فاطمه می‌گوید که از این درآمد خود، ماهانه مبلغ 2 هزار افغانی کرایه خانه، یک‌ونیم هزار افغانی کرایه نانوایی و مقدار مورد نیاز، هزینه چوب برای پختن نان در نانوایی پرداخت می‌کند و درآمد خالص در آخر ماه برایش حدود یک‌ونیم تا دو هزار افغانی باقی می‌ماند. به گفته فاطمه، در این اواخر با وجودی که قیمت چوب سوخت بلند رفته، اما در نرخ پختن نان، تغییری نیامده است؛ از این رو، درآمد خالص ماهانه‌اش کم‌تر از قبل شده است.

نانوایی فاطمه. عکس:‌ لیلا یوسفی

مرگ همسر

این مطالب هم توصیه می‌شود:

طالبان زندگی «عاطفه» را دوبار به خاک سیاه نشاندند

روایت زنی زیر سلطه‌ی طالبان؛ فرزندش را تیرباران کردند، خودش مجبور به تکدی‌گری شده

حدود پنج سال قبل، همسر فاطمه که افسر ارتش ملی سابق بود، در جنگ قندوز، زمانی که این ولایت به دست طالبان سقوط کرد، جان داد. او از آخرین خداحافظی همسر خود چنین می‌گوید: «دفعه آخری که از خانه رفت، هفت ماهه باردار بودم. جنسیت طفل ما بچه (پسر) بود. خیلی خوش‌حال بودیم. هر وقتی که زنگ می‌زد، می‌گفت که تا وقت تولد طفل، بر می‌گردد و برایش «نام‌شانی» کلانی می‌گیرد. اما دیگه هیچ وقت برنگشت. وقت‌های نزدیک ولادتم بود که یک شب زنگ زد. گفت که فاطمه! ما در قندوز محاصره شدیم. هیچ  کمکی از مرکز برای ما نمیشه. معلوم نیست آخرش  چه خواهد شد. اگه دیگه ندیدیم، برای اولادهایم، هم مادری کو و هم پدری.»

 فاطمه، پس از یک شبانه روز، خبر جان دادن همسرش را از طریق تماس یکی از هم‌قطاران او می‌شنود: «وقتی گفت زندگی سرتان باشه، دیگه نفهمیدم د زمینم یا د آسمان. فردایش جسد همسرم را به کابل‌ آوردن. بیست روز بعد از شهید شدن همسرم، بچه‌ام به دنیا آمد. مه ماندم و هزار غم و بی‌کسی.»

او که سر خود را پایین گرفته، چشمانش به آتش داخل تنور دوخته شده، با حالت گریه می‌گوید: «از ای که همسرم چهره فرزند خوده ندید، خیلی حسرت دارم. ای که پسرم، پدر خوده ندید، برایم خیلی دردآور و سنگین است.»

سرنوشت زنان پس از مرگ همسر

در جامعه سنتی افغانستان، در بسیاری از خانواده‌ها، زنان بعد از مرگ همسرشان جزء میراث خانواده‌ی همسر به حساب می‌آیند. بزرگان خانواده، برای این زنان  تصمیم می‌گیرند. در بسا موارد، زنان  با برادر همسر خود ازدواج می‌کنند تا از فرزندان خود جدا نشوند. اما فاطمه پس از مرگ همسر، برای پیشبرد زندگی خود راه مستقلی را به پیش گرفته است. او نه با خانواده‌ی پدر خود پیوست و نه هم زندگی با خانواده‌ی همسرخود را اختیار کرده است. می‌گوید، پدرش پیر است و کار کرده نمی‌تواند. برادر همسرش که حالا در بامیان زندگی می‌کند هم اقتصاد خوبی ندارد؛ از همین رو، خودش را به «آب و آتش» می‌زند تا مخارج زندگی را تامین کند و از کودکان سرپرستی کند. نمی‌خواهد بار دوش خانواده‌ی پدر و یا خانواده‌ی همسر باشد.

فاطمه می‌گوید که در جامعه‌ی افغانستان، زندگی یک زن بدون سرپرستی یک مرد دشوار است. از زمانی که طالبان دوباره به قدرت رسیده، او بیشتر نگران  امنیت خود و فرزندانش است: «بیست و چند سال پیش که طالبان حکومت می‌کردند، بسیاری از زنانی را که سرپرست نداشتند، به بهانه‌های مختلف مثل «حق‌المجاهد» بردند. از روزی که کابل سقوط کرد، بیشتر نگرانم که مبادا طالبان، قانون بیست سال پیش خود را پیاده کنند.»

او از این‌که چندی پیش طالبان برای خانواد‌ه‌های کسانی که خودشان انتحاری کرده‌اند، وعده‌ی توزیع زمین داده و از آن‌ها تقدیر کرده، ناراحت است. «این کار طالبان، توهین به خون شهدای ما است که در راه خدمت به وطن، جان خود را فدا کرده‌اند.»

او می‌گوید که بارها خواسته تا از کشور بیرون برود و در یک جای دیگر زندگی نوی را شروع کند چون به گفته خودش، این خاک هیچ وقت به او وفا نکرده است. اما به دلیل این که پول نداشته، مجبورا در کشور مانده است. او از دولت پیشین نیز شکایت دارد و می‌گوید وقتی همسرش «شهید» شد، دولت حتا پول اکرامیه هم برای او پرداخت نکرده است.

نگرانی از آینده

فاطمه می‌گوید که بیست سال قبل، به دلیل محدودیت‌هایی که از سوی طالبان برای زنان وضع شده بود، او نتوانسته است درس‌هایش را تمام کند. حالا که دخترش در صنف سوم درس می‌خواند، می‌گوید که نگران آینده‌ی او است تا مبادا مانند خودش نتواند درس بخواند: «پیش از دوره‌ی قبلی حکومت طالبان، د کابل مکتب می‌خواندم. وقتی طالبان حکومت را گرفت، از کابل به بامیان رفتم. آن‌جا هم نتوانستم به درس‌هایم ادامه بدم. وقتی عروسی کردم، آمدم کابل. این‌جا هم طالبان شوهرم را از مه گرفت. امیدوارم دخترم سرنوشت مرا تجربه نکند.»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری