رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

از مکتب مخفیانه تا رویای پزشکی؛ دختری که تکیه‌گاهش شانه‌های مادر بود

۱۱ جدی ۱۴۰۳
از مکتب مخفیانه تا رویای پزشکی؛ دختری که تکیه‌گاهش شانه‌های مادر بود

آرزو می‌گوید، او هم اگر حمایت‌های مادرش نبود، حالا در شمار کودکان محروم از مکتب ایستاده بود/ عکس: ارسالی به رسانه‌ی رخشانه

آزاده تران

در ۲۷ ماه جدی سال ۱۳۷۷ که چشم به این جهان باز کرد، خودش را در خانواده‌ای فقیر، اما به شدت سنتی در حاشیه‌ی دور افتاده شهر کابل یافت. جایی که سنت‌های خانوادگی حرف اول و آخر را می‌سازد. حالا او در میان بستگان نزدیک‌اش تنها دختر با سوادی است که مکتب خوانده و قدم به دانشگاه گذاشته است.

نام مستعار این دختر 26 ساله، آرزو است. در مدت زمان صحبت از پشت تلفن با آرزو، یک لحظه هم گریه‌ و بغض‌اش متوقف نشد. به قول خودش، بغض‌اش از ‌بی عدالتی زندگی و سرنوشت تلخ دختران افغانستان در سایه‌ی طالبان و سنت‌های زن‌ستیزانه است.

حتا پیش از طالبان هم دختران افغانستان وضعیت رضایت‌بخشی نداشتند. براساس نظرسنجی نهاد تحقیقاتی حقوق زنان و اطفال در سال 1398، 60  درصد کودکان محروم از مکتب را دختران تشکیل می‌دادند.

آرزو می‌گوید، او هم اگر حمایت‌های مادرش نبود، حالا در شمار کودکان محروم از مکتب ایستاده بود.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

۸۲ دانشجوی دختر بی‌سرنوشت در عمان؛ آن‌ها قرار است اجباری به افغانستان اخراج شوند

اعضای پارلمان بریتانیا: رفتار طالبان با زنان و دختران در افغانستان «نفرت‌انگیز» است و باید به این گروه فشار وارد شود

آرزو که به سن مکتب رسید، به‌جای این‌که خانواده‌اش او را به مکتب ثبت نام کنند، گفتند با سواد شدن دختر خوب نیست. مادر کلان‌اش به پدر آرزو گفته بود که اگر دختر به مکتب برود، «چشم سفید» می‌شود.

«چشم سفید» اصطلاحی است که در افغانستان معادل بی‌حیا یا بی‌شرم در گفتار روزانه‌ی اجتماعی کاربرد دارد.

تکیه بر شانه‌های مادر

از دست آرزو در هفت‌سالگی کاری ساخته نبود، اما مادرش دست او را در سن نزدیک به نه سالگی گرفت و پنهانی از پدرش در یک مرکز سوادآموزی ثبت نام کرد. مخفی‌کاری که سه ماه دوام کرد.

آرزو گفته است، پدرش که خبر شد، دوباره پایش را از مرکز سوادآموزی گرفت.

یک سال دیگر طول کشید تا مادر آرزو موفق شد اجازه‌ی رفتن به مکتب را تا صنف ششم از شوهرش برای آرزو بگیرد. 

آرزو در سال ۱۳۸۸، زمانی که ۱۱ سال داشت، در یکی از مکاتب دخترانه در شهرک «صفا» غرب کابل، شامل صنف سوم شد. پدرش برای او فقط سه سال اجازه‌ی رفتن به مکتب را داده بود: «وقتی مکتب را تا صنف ششم رساندم. تازه نوجوان شده بودم و پدرم گفت، دیگر به مکتب نروی. حالا که خواندن و نوشتن را یاد گرفتی. در قوم ما هیچ‌کس دخترش زیاد درس نخوانده و این که دختر جوان به مکتب برود، ننگ است. درس خواندن تو هم بس است.»

به گفته‌ی آرزو، دوباره این مادرش بود که به دادش رسید. مادری که خودش هرگز روی مکتب را ندیده بود شوهرش را راضی کرد که اجازه دهد دخترش مکتب را تمام کند.

آرزو به دلیل نگرانی‌هایی که دارد ترجیح می‌دهد، جزئیات بیشتری از خانواده‌اش در این گزارش نیاید.

در نهایت آرزو در سال 1397 از مکتب فارغ شد. او با تمام سختی که در مسیرش داشت می‌خواست پزشک شود. برای همین شب و روز تلاش می‌کرد. فرق نمی‌کرد هوای شهر گرم، آلوده و یا سرد بود، اما در کنار مکتب، هر روز نیم ساعت راه می‌رفت تا خودش را به یک مرکز آمادگی کانکور برساند.

در مرکز آموزشی موعود بود که تا یک قدمی مرگ هم رفت. روزی که این مرکز آموزشی با یک انفجار مهیب متلاشی شد، آرزو هم در آن‌جا بود.

مرکز آموزشی موعود در 25 اسد سال 1397 هدف یک حمله‌ی انتحاری قرار گرفت. در این حمله، دست‌کم بیش از ۵۰ دانش‌آموز زیر ۲۰ سال کشته شد و ده‌ها تن دیگر زخمی شدند.

این چیزی است که از آن واقعه ترسناک به ذهن آرزو مانده: «ساعت ۲:۴۵ دقیقه بود که همه‌ی شاگردان تفریح داشتند. اکثر شاگردان در صحن حویلی کورس نشسته بودند. من با دوستم در صنف مصروف حل کردن سوالات ریاضی بودیم که ناگهان صدای بلندی را شنیدم، احساس کردم  که تمام لین‌های برق شارتی شده و همه آتش گرفته بودند. همه جا خونین شده بود. من با کمک یک هم‌صنفی‌ام  به خانه آمدم. بسیاری از هم‌صنفی‌هایم را در آن انفجار از دست دادم. هرگز آن روز سیاه را فراموش نمی‌توانم. بعد از آن روز، یک روز‌هم زندگی عادی نداشتم.»

آرزو در انفجار به شدت دچار افسردگی و ترومای حادثه شده بود، در امتحان کانکور شرکت کرد. او در رشته روان‌شناسی در دانشگاه کابل راه پیدا کرد. رفتن به دانشگاه که با حمایت مادر و سرسختی خودش ممکن شده بود، وضعیت روحی او را بهتر کرده بود.

اما برگشت طالبان این دل‌خوشی را خیلی زود از آرزو گرفت. روز ۲۴ اسد سال ۱۴۰۰ در حالی که او برای رفتن به دانشگاه آماده می‌شد، پدرش از بیرون آمد و گفت طالبان کابل را گرفته و دانشگاه نرود.

آرزو گفته است: «وقتی شنیدم که طالبان در نزدیکی کابل رسیده است و قرار است حکومت را در دست بگیرد، اولین چیزی که در ذهنم رسید این بود که طالبان به دختران هرگز اجازه‌ی درس خواندن نمی‌دهد و تمام مشکلاتی که در گذشته چه از لحاظ اقتصادی و محدودیت پشت سر گذشتانده بودم، از پیش چشمم رد شد.»

بعد از حاکم شدن طالبان در افغانستان، مدتی آرزو اجازه‌ی بیرون شدن از خانه را نداشت. دوباره که دانشگاه‌ها بازگشایی شد، او اجازه یافت به دانشگاه برود. فرصتی که بازهم خیلی کوتاه بود و دانشگاه آرزو نیمه تمام ماند.

در تاریخ ۳۰ قوس سال ۱۴۰۱ رهبر گروه طالبان در فرمانی اعلام کرد که زنان و دختران حق تحصیل در دانشگاه‌های دولتی و خصوصی را تا امر ثانی ندارند. این فرمان هنوز دروازه دانشگاه‌ها را بسته نگهداشته است.

آرزو که می‌خواست پزشک شود، در کنار دانشگاه دولتی رشته‌ی قابلگی را هم می‌خواند. او گفته، برای این‌که بتواند هزینه‌ی تحصیل در انستیتوت خصوصی را پرداخت کند، از ساعت چهار عصر تا یازده شب، قالین‌بافی می‌کرد.

آرزو انستیتوت خود را در آخر سال 1401 از رشته قابلگی تمام کرد. اما هرگز به دلیل محدودیت‌های خانواده‌اش اجازه پیدا نکرد در این رشته کار کند: «کار کردن در ولایات به دور از فامیل، نیاز به محرم داشت که من نتوانستم بروم. در شفاخانه‌های کابل هفته‌ای سه شب باید نوکری می‌بودم که پدر و برادر‌هایم اجازه ندادند شبانه کار نمایم. از این طریق هم من نتوانستم کار کنم و به آرزویم برسم.»

طالبان در 13 قوس امسال موسسه‌های آموزشی صحی را نیز بر روی دختران بستند. اقدام دیگری که هزاران دختر از تحصیل محروم شد و آینده‌ی سلامتی زنان را در تاریکی کامل فرو برده است.

عزم رفتن

آرزو، بعد از بسته شدن دانشگاه‌ها و  بسته‌ماندن دروازه کار به روی خودش، باز با حمایت مادرش که از او با عنوان «همدم همیشگی‌»‌اش نام می‌برد، به مسیر دیگری قدم گذاشت؛ در یک آموزشگاه زبان ثبت نام کرد و  به صورت تخصصی زبان خواند.

در آخرین امتحان موفق شد نمره 96 را در آزمون بین‌المللی تافل بگیرد. این دلیلی شد که آرزو برای گرفتن بورسیه به یکی از دانشگاه‌های معتبر بین‌المللی عزم کند.

آرزو به رسانه‌ی رخشانه گفته است، در ماه مارچ سال ۲۰۲۴ اولین پذیرش خود را از دو دانشگاه ایتالیا دریافت کرد، اما شرایط پذیرش دانشگاه از توان آرزو و خانواده‌اش خارج بود. او باید برای گرفتن ویزای ایتالیا در حساب بانکی‌اش شش هزار یورو می‌داشت. آرزو با تمام تلاشی که نمود نتوانست این مقدار پول را تهیه نماید و سرانجام  از این دو دانشگاه صرف نظر کرد.

آرزو عکس‌هایی از پذیرش خود در چند کالج و دانشگاه به رسانه‌ی رخشانه فرستاده که موید ادعای او است.

او در ماه اکتبر امسال  از دانشگاه «لچنبورگ» آمریکا موفق به دریافت بورسیه شده، شرط‌اش این بوده که در حساب بانکی‌اش دست‌کم 30 هزار دالر باید داشته باشد. پذیرش در دانشگاه «لین» و «کنتاکی» در امریکا نیز شامل چنین شرایطی است که از عهده‌ی آرزو و خانواده بیرون است.

به نظر می‌رسد پذیرش آرزو در این دانشگاه‌ها، بورسیه با حمایت مالی کامل نیست. در این صورت، عموما ستیتمنت بانکی به‌عنوان مدرکی برای نشان دادن وضعیت مالی دانشجو یا حامیان مالی (والدین یا اسپانسر) از طرف دانشگاه‌ها درخواست می‌شود.

مرضیه (نام مستعار) مادر  55 ساله‌ی آرزو وقتی از آرزوهای دخترش حرف می‌زند، بغض‌اش می‌گیرد: «خودم که یک زن بی‌سواد هستم، آرزو دارم تمام فرزندانم باسواد شود و به خصوص دخترانم. اما ای طالبای خیر نادیده تمام درس‌ها را به‌ روی دخترا بند (بسته)  کرده.»

مرضیه می‌گوید، برای این که دختران‌اش بی‌سواد نماند، تلاش‌های زیادی کرده است: «بخدا به سختی از شوهرم اجازه‌ی رفتن به مکتب آرزو را گرفتم و برای شوهرم قول دادم، تمام کار‌های خانه را انجام می‌دهم در کنارش کار‌های دستباف می‌کنم تا برای آرزو و دختر کوچکترم، قلم و کتابچه بخرم.»

مرضیه می‌گوید، دخترش تمام سختی‌ها از جمله گرسنگی، بی‌پولی، انفجار و دیگر مشکلات را تحمل کرده تا به این‌جا رسیده است: «وقتی آرزو بورسیه را گرفت. من به عنوان مادر از این‌که برایش پول تهیه نمی‌توانستم، جگرم می‌سوخت. به خانه‌ی تمام قوم و خویش خود برای قرض گرفتن پول رفتم. تا پول حساب بانکی آرزو را  پیدا کنم. به تمام فامیل‌هایم به ایران و دیگر کشور‌ها زنگ زدم. هیچ یک حاضر نشد که برای ما پول قرض بدهد. شوهرم که یک کارگر عادی است و مسوولیت خانواده‌ی ۱۱نفری را بدوش دارد. توانایی پیدا کردن چند هزار دالر را نداریم.»

آرزو با این که می‌داند درهای بسته‌ی زیادی پیش‌روی خود دارد، اما مصرانه برای تحصیل در خارج از افغانستان تلاش ‌می‌کند. می‌خواهد به این رویای خود که پزشک شود، لباس حقیقت بپوشاند: «می‌دانم که از خیلی از دانشگاه‌ها رد شدم، اما من به این مبارزه ادامه می‌دهم.»

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری