رقیه یکتا
من دختری که در دنیای مهاجرت به دنیا آمدم و فامیلم هم مثل هر فامیل سنتی دیگر از همان اوایل زندگی و دوره کودکی به من بایدها و نبایدهای زیادی از دختر بودن را آموخته بودند. بایدها و نبایدهایی که زندگی اکثریت دختران را تحت تاثیر قرار داده است و سدی برای اکثریت ما بوده تا نتوانیم خود واقعی مان باشیم. من هم مثل خیلی دخترهای دیگر با وجودی که بارها از طرف یکی از پیرمردهای فامیل مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتم هیچگاهی این حرف را هیچ جایی نگفتم تا کسی نگوید که بیحیا هستم و پرده شرم را دریدهام. شاید باورش سخت باشد؛ اما تا سالها بعد حتی نمیفهمیدم که کاری که او انجام میداده، آزار جنسی محسوب میشود.
اکنون که به دوران بزرگسالی رسیدم و میتوانم تشخیص بدهم که آزار و اذیت جنسی چیست، به آن روزها فکر میکنم که در دنیای کودکی در چنگال بیرحم آزارگر قرار گرفته بودم و آن رفتار نامناسب، کودکیام را از من گرفته است. با تمام خاطرات شیرین که در دوران کودکی سپری کردم؛ اما وقتی به یاد رفتار آزار دهنده مردی که خانوادهام به او اعتماد کرده بودند و احترام داشتند، میافتم، عمیقا غمگین میشوم و از آن حس متنفرم.
پیرمردی که من او را کاکا صدا میکردم و هرباری که به خانه ما ميآمد، باید برایش چای میبردم چون خواهرانم از من بزرگتر بودند و وظیفه پذیرایی تا حد امکان به عهده من بود. او هم مرا “جان کاکا “گفته و در آغوش کشیده و میبوسید. در عالم کودکی چیزی در ذهن ناخودآگاهم باعث میشد که از نوع نگاهش به خودم حس بدی پیدا کنم، نگاهی که خیره به من بود و ترس بدی را به من القا میکرد و باعث میشد تا کوشش کنم از او دور باشم. اما هرباری که مرا در گوشه و کنار حویلی یا خانه تنها میدید محکم به آغوش کشیده و سرش را در گردنم فرو میکرد و نفس عمیق میکشید و من آرام و خاموش در خودم مچاله میشدم. چشمهایم را با حس انزجار میبستم، بارها خواستم به مادرم درباره این موضوع بگویم. دلم میخواست به مادرم بگویم که دیگر نمیخواهم آن مرد را ببینم؛ اما جرات نکردم و حتی تا امروز هم این حرفها را به مادرم نگفتهام.
دختر کوچک خانواده، درس خوان و آرام بودم. هیچ گاهی شیطنت و خرابکاری خاصی نمیکردم چون مادرم همیشه میگفت دختر باید سنگین باشد. در همان سن کوچک تاری از موهایم را به هیچ مرد نامحرمی نشان نمیدادم و لباسهای بلندی میپوشیدم تا مبادا گناهکار نشوم. به من و هم نسلانم از همان کودکی آموزش داده شده است که اگر جنس مخالف به ما خیره میشود گناه از ماست، حتما تار مویی از زیر چادر ما بیرون زده، حتما جایی از بدن مان را درست نپوشاندهایم که موجب جلب توجه آنها شدهایم.
سالها بعد وقتی مکتب را خلاص کردم و دختر جوانی شدم، پیبردم؛ کارهایی که کاکا انجام داده، طبیعی نبوده و نوعی آزار جنسی به حساب میآید، اما باز هم جرات بازگو کردن آن را حتی با خواهر بزرگترم که تا حدی همرازم بود، نداشتم .
همیشه فکر میکردم باید این موضوع را بگویم تا از دردی که سالها با خودم حمل کرده ام کمی کاسته شود. حالا دیگر مثل آن زمانها دختری ساکت و آرام نیستم و خودم را بابت اتفاقات این چنینی مقصر نمیدانم.
زنان و دختران آزار و اذیت جنسی را در همه جا تجربه کردهاند، از خانه گرفته تا جاده، از آموزشگاه گرفته تا محل کار، به صورت عموم کمتر مکانی یافت میشود که زنان و دختران با خاطری آسوده در آن قدم بگذارند و از اینکه مورد آزار و اذیت قرار نگیرند احساس ترس نکنند. این درد را تمام زنان با خود حمل میکنند و میدانم هیچ زنی نیست که این تجربه تلخ را نداشته باشد؛ اما ترسی از دست رفتن آبرو و حیثیت اعضای خانواده به ویژه مردان خانواده، زنان و دختران را محکوم به سکوت کرده است.
دختران و زنان ترس دارند تا از مشکلات شان خصوصا در رابطه به آزارهای جنسی حرف بزنند و دردهای شان را بازگو کنند. در جامعه بشدت مردسالار آنها ترجیح میدهند، سکوت اختیار کنند و از دردهای که سالها بر دل شان تلنبار شده، حرفی به زبان نیاورند.
چند روز پیش کمیسیون مستقل حقوق بشر اعلام کرد که خانه ناامنترین مکان برای زنان افغانستان است، ناخودآگاه به یاد کاکا افتادم که بارها مرا در خانه خودم مورد آزار قرار داده بود. آن روزها سکوت کردم تا مبادا بگویند بیحیا هستم؛ اما امروز دیگر پروای این حرفها را ندارم. من میخواهم از آزار و اذیتهای جنسی که در دنیایی کودکی و در تمام عرصه زندگی محتمل شدم، حرف بزنم و با روایت این تجربه تلخام از خانوادهها میخواهم که مراقب دختران شان باشند تا رفتارهای تلخ و غمانگیزی از این دست را تجربه نکنند.