هانیه فروتن
«انتحاری شوهرم را از من گرفت و حالا فرار میکنم تا خسور معتادم فرزندانم را از من نگیرد. خستهام، خیلی خسته.» این کلمات، تنها گوشهای از داستان زندگی دشوار زنی است که بار سنگین مادری در افغانستان، فقر و خشونتهای خانوادگی را به دوش میکشد.
در گوشهای از کابل که به دلایل امنیتی جزئیات بیشتری از محل زندگیاش قابل نشر نیست، زنی ۳۰ ساله با چهرهای محزون و خسته نشسته است؛ چین و چروکهای دور چشمانش حکایت از سالها درد و خستگی دارد. با دستان سیمانیاش پسر کوچکاش را نوازش میکند؛ سپس به آرامی و به رسم فرهنگ افغانستان پیاله چای داغی را به سمت میهمانش تعارف میکند.
در کام انفجار
هدیه (نام مستعار) زندگی ساده، اما آرامی در دشت برچی کابل داشت، تا اینکه در دوم اسد ۱۳۹۵، حادثهای به گفتهی او هولناک مسیر زندگیاش را برای همیشه تغییر داد. آن روز معترضان جنبش روشنایی که در اعتراض به تغییر مسیر خط برق وارداتی توتاپ در میدان دهمزنگ کابل تجمع کرده بودند، هدف دو حمله انتحاری قرار گرفتند. این حملهی خونین، دستکم ۸۶ کشته و حدود ۴۰۰ زخمی بر جای گذاشت. شوهر هدیه، یکی از شرکتکنندگان در این تظاهرات و در میان قربانیان بود.
هدیه هنوز لحظهای که خبر انفجار را شنید، به یاد دارد: «تمام بدنم سرد شد. خدا خدا میکردم که پدر اولادهایم زنده باشد. صبح وقتی از خانه بیرون رفت، گفته بود به تظاهرات میرود. هرچه زنگ زدم، شمارهاش خاموش بود.»
هدیه، پس از ساعتها انتظار و جستوجو در بیمارستانهای کابل، سرانجام در سردخانه شفاخانه ایمرجنسی، با پیکر بیجان شوهرش روبهرو شد: «دست چپش قطع شده بود، بدنش سوخته بود، آنقدر که صورتش قابل شناسایی نبود. از لباس، کفش و انگشترش شناختیمش.»
این حادثه دهها خانواده را برای همیشه بر گلیم غم نشاند، مثل هدیه که نهتنها شوهرش را، بلکه آرامش و امنیت زندگیاش را نیز از دست داد. هدیه، که در آن زمان ۲۵ سال داشت، ناگهان خود را مسوول سرپرستی سه فرزند قد ونیم قدش دید. هدیه مادر دو پسر ۷ و ۱۰ ساله و یک دختر ۱۳ ساله است.
پس از مرگ شوهر، هدیه با چالشهای بیشماری روبهرو شد. حتا پیش از طالبان، زنان سرپرست و تنهای کابل با مشکلات زیادی مواجه بودند. مثل دردسرهای اجتماعی و محدودیتهای قانونی.
تغییر اوضاع سیاسی افغانستان و برگشت طالبان زندگی زنان را در افغانستان زیر و رو کرده است. اما برای زنان سرپرست خانواده و تنها، دستکم از نظر اقتصادی وضعیت به مراتب بدتر شده است.
برنامه توسعهای سازمان ملل در گزارش سال گذشتهی خود گفته است زنان سرپرست خانواده در افغانستان بیشترین آسیب اقتصادی را متحمل شدهاند.
برای هدیه نیز بهعنوان زنی جوان و تنها، در جامعهای سنتی و مردسالار، یافتن سرپناه و شغل در طول این سالها مثل یک کابوس بوده است. او میگوید: «چون زن تنها بودم، کسی حاضر نمیشد به من خانه بدهد. میگفتند محرم نداری.»
برای تأمین مخارج زندگی، هدیه به هرکاری دست زد. از کارگری در مکتبها و شفاخانهها با دستمزد ناچیز ۴ تا ۵ هزار افغانی در ماه گرفته تا قالیبافی و کار در فارمهای نمناک زراعتی. اما این تلاشها با قضاوتهای تلخ جامعه همراه بود: «از همسایه تا اقوام خودم، همه میگفتند زن بداخلاقی هستم. چون شبها دیر به خانه میآمدم، میگفتند کجا بوده، با کی بوده؟ حتی اگر لباس نو میپوشیدم، میگفتند کی برایش گرفته و در بدل چی؟»
اما کسی شکم گرسنهی فرزندان او را نمیدید. به قول خودش، دردناکترین لحظات برایش، زمانی بود که فرزندانش را گرسنه و تنها میدید: «فرزند کوچکم دوساله بود که بیپدر شد. روزها از شیر و مهر مادری محروم بود، چون باید کار میکردم. یک بار از شدت گریه تشنج کرد.»
این صحنهها برای هدیه، به تعبیر خودش «تلخترین درد یک مادر» بود. با این حال، او با امید به آیندهای بهتر برای فرزندانش، به مبارزه ادامه داد.
در کام خشونت
در اواخر ماه حوت ۱۴۰۳، پس از سالها بیخبری، پدرشوهر معتاد هدیه ناگهان به زندگی او بازگشت و ادعای سرپرستی فرزندانش را مطرح کرد. این موضوع برای هدیه، که تمام زندگیاش را وقف فرزندانش کرده بود، کابوسی جدید بود. او میگوید: «یک روز پسرم با رنگ پریده به خانه آمد. گفت پدر کلانش سر راهش را گرفته و میخواسته به زور ببردش. دلم از جا کنده شد. اگر بچههایم به دست او بیفتند، حتماً برای پول موادش آنها را میفروشد.»
این تهدید، هدیه را وادار به فرار کرد. او ابتدا از دشت برچی به نوآباد کابل نقل مکان کرد، سپس به افشار رفت، اما تهدیدهای پدرشوهرش همچنان ادامه داشت. سرانجام به ولسوالی ریشخور کابل پناه برد. اما حتی در این منطقهی دورافتاده، آرامش به او روی خوش نشان نداد. پدرشوهرش به شورای علما شکایت کرد و هدیه را متهم به فرار غیرقانونی با فرزندانش کرد. برادر هدیه به او خبر داد: «دیگه فرار فایده نداره؛ خسورت از تو شکایت کرده.»
این خبر، اندک امید هدیه را به یأس تبدیل کرد. او میگوید: «شبها خوابم نمیبرد. فکر اینکه حاصل این همه رنج و تنهایی بدست یک آدم معتاد بیفتد، دیوانهام میکند.»
شورای علما به او ۲۰ روز مهلت داده تا در جلسه نهایی حاضر شود، اما هدیه از حضور در این جلسه هراس دارد: «مطمئنم فرزندانم را ازم میگیرند. هیچکس طرف من، یک زن تنها، را نمیگیرد. حتی قانون این مردم، به نفع آن آدم معتاد رأی میدهد.»
هدیه بیشتر از همه نگران دختر ۱۳ سالهاش است. او میترسد که پدرشوهرش دخترش را به ازدواج اجباری وادارد کند یا پسرانش را مجبور به کار در خیابانها کند. این نگرانی برای هدیه، که خود قربانی ازدواج اجباری بوده، دوچندان است.
در کام سنتهای بیرحم
داستان هدیه تنها به مصیبتهای پس از مرگ شوهرش خلاصه نمیشود. او از کودکی قربانی سنتهای ناپسند و بیرحم در جامعه بوده است. درست به خاطر ندارد، در ۱۳ یا ۱۴ سالگی، به تصمیم پدرش، به عقد مردی ۳۲ ساله درآمد. هدیه میگوید، این ازدواج که به رسم «بدل» انجام شد، نتیجهای جز رنج برایش نداشت.
در سنت ازدواج بدل، دختری از یک خانواده با دختری از خانواده دیگر تبادله میشود تا هزینههای ازدواج کاهش یابد. هدیه میگوید: «پدرم به خاطر عروسی برادرم مرا بدل کرد. آن وقت چیزی از خوب و بد نمیفهمیدم. مادرم میگفت هر دختر باید عروسی کند.»
این ازدواج تنها یک سال دوام آورد. اختلافات میان برادر هدیه و همسرش به جدایی آنها منجر شد و به تبع آن، هدیه نیز طلاق گرفت. چند ماه بعد، باز هم به تصمیم پدرش، با مرد دیگری که بعدها شوهر دوم و پدر فرزندانش شد، ازدواج کرد. این ازدواج ۱۴ سال ادامه یافت و با وجود سختیها، هدیه آن را زندگیای نسبتاً آرام توصیف میکند. اما با مرگ شوهرش در حمله انتحاری، بار دیگر چرخهی رنج و مبارزه برای او آغاز شد.
هدیه، با وجود تمام مصیبتها، هنوز امید را در دلش زنده نگه داشته است. او میخواهد فرزندانش آیندهای متفاوت از زندگی خود او داشته باشند: «نمیخواهم دخترم مثل من در ۱۳ سالگی عروس شوه. نمیخواهم پسرانم ده سرکا کار کنن.»
اما چالشهای پیش روی هدیه، آنهم در جامعهای که قوانین و سنتها اغلب به نفع مردان است، او را نگرانتر از گذشته کرده است. او نهتنها با فقر و تبعیض جنسیتی، بلکه با تهدید از دست دادن فرزندانش نیز دستوپنجه نرم میکند.
نبود حمایت قانونی و اجتماعی برای زنان تنها، بهویژه در مناطق روستایی، وضعیت هدیه را بغرنجتر کرده است. سازمانهای حقوقبشری در افغانستان بارها هشدار دادهاند که زنان تنها و کودکانشان از آسیبپذیرترین گروهها در برابر خشونت خانوادگی در افغانستان هستند.
داستان هدیه، تنها داستان یک زن نیست؛ روایت هزاران زنی است که در افغانستان پس از دههها جنگ و بیثباتی، با فقر، تبعیض و ناامنی دستوپنجه نرم میکنند.
هدیه اکنون در مخفیگاه دیگری به سر میبرد و از افشای محل دقیق اقامتش خودداری میکند. به خاطر ترس از دست دادن فرزندانش، این تنها کاری است که هدیه به ذهناش رسیده است.