رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

روایت زنان: قصه زنی که زندگی‌اش قربانی سنت دیرینه‌ای شد که هنوز پر رنگ است

۲۳ جدی ۱۴۰۳
روایت زنان: قصه زنی که زندگی‌اش قربانی سنت دیرینه‌ای شد که هنوز پر رنگ است

عکس تزئینی است/ شبکه‌های اجتماعی

فرشته محمدی

مریم (نام مستعار) یکی از بی‌شمار قربانیان ازدواج اجباری در جامعه‌ی سنتی افغانستان است. معضلی که از گذشته‌های دور تا امروز در افغانستان از دختران قربانی می‌گیرد. مریم تازه قدم به نوجوانی گذاشته بود که خانواده‌ی به شدت معتقد به سنت‌های اجتماعی و مذهبی‌اش، او را مجبور به ازدواج کرد.

یک صبح نسبتا سرد خزانی سال 1372 طبق معمول مریم سفره‌ی صبحانه را پیش خانواده‌اش پهن کرد. خانواده‌اش عادت داشتند همه، ساعت شش صبح دور دسترخوان نشسته باشند. آن روز هم مثل همیشه، مریم ساعت ۸ صبح برای شستن ظرف‌ها در بیرون از خانه سرگرم کارش بود. مثل هر دختر دیگر باید پیش از هرچیزی به وضعیت خانه سر و سامان می‌داد. از شستن و رُفتن گرفته تا پختن غذا.

صبح آن‌روز، زمانی که مریم سرگرم کارش بود، مهمانان ناخوانده‌ای از راه رسیدند. کاکا و زن کاکای مریم به خانه‌ی آن‌ها آمده بودند. مریم چای را طبق سنتی که در افغانستان رایج است، برای مهمان برد. در افغانستان فرقی نمی‌کند که مهمان چه کسی است و چه زمان از روز آمده است، باید با چای پذیرایی شود. مهمان‌ها قصه کردند و پس از مدتی خانه را ترک کردند. برای مریم چیزی غیرعادی به نظر نمی‌رسید. بار اول نبود که کاکایش سرزده به خانه‌ی آن‌ها می‌آمد.

«مریم به نام سخی است.» این چیزی بود که بارها مریم شنیده بود. می‌دانست که در کودکی به نام پسرکاکایش شده است. اما هرگز آن را جدی نگرفته بود و فکر می‌کرد تنها یک حرف است. اما آن روز کاکا و زن کاکای مریم آمده بودند که به این حرف جامه‌ی عمل بپوشانند. در همان جلسه‌ی کوتاه، خانواده‌ی مریم و مهمانان همه‌چیز را بریدند و دوختند. دو سه روز گذشته بود که مادرش فقط نتیجه را به سمع مریم رساند: «تو را به پسر کاکایت دادیم؛ فردا آن‌ها از پشتت می‌آیند.»

این مطالب هم توصیه می‌شود:

هلو ترست: بیش از ۸۰ درصد قربانیان ماین‌ها در افغانستان کودکان هستند

زنان معترض: نشست استانبول بدون حضور زنان و نمایندگان واقعی مردم مشروعیت ندارد

مریم شوکه شده بود. راهی که بتواند خود را از این بن‌بست خلاص کند هم پیش روی خودش نمی‌دید. مادرش هم زنی نبود که سنگ‌صبورش باشد. بارها برای هیچ از دست مادرش تا سرحد مرگ لت خورده بود. به قول خودش، مادرش از آن دست زن‌هایی نبود که او بتواند مثل مادران دیگر به او پناه ببرد. تنها کاری که از دست مریم ساخته بود، اشک ریختن بود. سیل اشک که نمی‌توانست غم‌های او را ببرد.

مریم ۱۶ ساله بود و خواهرش ۱۴ ساله. فردای آن روز مهمانان برای بردن مریم می‌آمدند. لباس گلابی رنگی را به‌ عنوان لباس عروس آورده بودند. مهمان‌ها می‌خندیدند و خوشحال بودند، اما مریم اشک می‌ریخت و زانوی غم در بغل داشت. او به هر سرنوشت دیگری فکر کرده بود، جز این که زن سخی شود. زن آرایشگری به خانه آمده بود تا مریم  را آرایش کند، اما او فقط گریه می‌کرد. او خودش را قربانی می‌دید که دیگران او را برای بردن به مسلخ مرگ تدریجی مشاطه می‌کردند.

مریم حتا صبح روزی که مراسم خواستگاری‌اش بود هم ظرف‌ها را باید می‌شست. تا زمانی که صدای دهل از فاصله نسبتا دورتری شنیده می‌شد، مریم به کارهای خانه گرفتار بود. مریم لباس عروس را پوشید و زن سخی شد. این انتخاب‌ خودش نبود، اما تصمیم خلل ناپذیری بود که مردان و بزرگان خانواده در یک جامعه‌ی سنتی گرفته بودند.

در افغانستان رسم است که در مراسم عروسی، چند نفر از بستگان نزدیک عروس با او به خانه‌ی جدیدش می‌روند؛ اما آن روز حتی مادرش هم با او نیامد. به قول خودش: «مرا مثل تکه‌ای بی‌ارزش از خانه‌اش بیرون کرد؛ انگار که من هرگز دخترش نبودم. هیچ حس مادرانه‌ای نداشت.»

در سختی، خانه‌ی شوهرش دست‌کمی از خانه‌ی پدرش نداشت. او باید کُلفَتی می‌کرد و خشونت‌های گاه و بیگاه هم که وجود داشت: «سخی کار نمی‌کرد و بی‌دلیل مرا می‌زد. پدرش که کاکایم می‌شد، مرا گرسنه نگه می‌داشت و می‌گفت، شوهرت کار نمی‌کند دلت است تو را من نان بدهم.»

مریم نمی‌دانست چرا جور بی‌عرضگی سخی را او باید بکشد، او که همه‌ی کارهای خانه را انجام می‌داد. اصلا هرگز نفهمید که گناه‌اش چه بود که او باید شکنجه می‌شد. چه در خانه‌ی شوهر یا در خانه‌ی پدر. حالا که فکر می‌کند، شاید گناه‌اش این بوده که او در یک جامعه‌ی سنتی، دختر به دنیا آمده است؛ برای یک دختر چه گناهی بزرگ‌تر از این در یک جامعه مردسالار ممکن است وجود داشته باشد.

پس از یک سال زندگی در چنین جهنمی، مریم اولین فرزندش را به دنیا آورد. پسر زاییده بود. اما این هم کمکی به حال روز مریم نکرد. دیری نگذشته بود که شام یک روز کاکایش مریم و شوهرش را از خانه بیرون کرد. هوا تاریک شده بود. مریم، پسر و شوهرش درمانده در کوچه نشسته بودند. سرانجام تصمیم گرفتند شب را در خانه‌ی یکی از دوستان سخی بروند.

شب که صبح شد، دوست‌اش یک اتاق خالی داخل حولی‌اش را به سخی اجاره داد. مریم و شوهرش تنها گوشواره‌ی طلایی را که تمام دارایی مریم بود فروختند و وسایل ابتدایی زندگی را خریدند.

سال 1373 جنگ‌های داخلی در جریان بود و هر روز صدای بمب و راکت شنیده می‌شد. یک ماه از ساکن شدن مریم و شوهرش در اتاق جدید آن‌ها در منطقه‌ی کارته سه گذشته بود. سخی در حال گِل گرفتن پنجره اتاق‌اش بود، مریم، پسر و زن همسایه‌اش گوشه‌تر و نزدیک به دروازه ایستاده بودند که ناگهان صدای هولناک راکتی آمد. زن همسایه، مریم را به داخل دهلیز هل داد و همه‌جا گرد و خاک شد.

مریم که از میان گرد و خاک برخاست، دنبال پسرش گشت، خوشبختانه او حالش خوب بود، اما حال سخی خوب نبود. مریم که بیرون دوید، دید سخی یک پایش داخل دهلیز و یک پای دیگرش بیرون مانده بود. در حال فرار چَره‌ی راکت به سرش خورده و بلافاصله جان داده بود.

چیزی که از آن ماجرا هنوز به خاطر مریم مانده، تلخ و دردناک است. خانواده‌ی شوهرش تا امروز پسرش را از او جدا کرده است: «زمین خوردم و نمی‌دانستم چه کنم. خانواده‌اش جمع شدند، اما باز هم مرا مقصر می‌دانستند. بعد از دفن سخی، مجبور شدم به خانه‌ی پدرم برگردم. اما می‌دانستم که در آنجا هم رفتار خوبی با من نخواهد شد. چهلم سخی رسید. خانواده‌اش مرا مقصر مرگ او می‌دانستند و اجازه ندادند سر قبرش بروم.»

به این سان مریم 46 ساله، سال‌ها است که جور تصمیم دیگران را می‌کشد و زندگی‌اش قربانی سنتی شد که هنوز پابرجا و پررنگ است. آن‌هم در جامعه‌ای که زن بودن جرم است و هر روز این جرم بزرگ‌تر می‌شود.

یادداشت: مسوولیت محتوایی نوشته‌های وارده به دوش نویسندگان آن است.

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری