محمدعمر یزدانی
شنبه، یادوارهی کاجهای فرو ریخته بود. شنبه، چون آرزوهای بلند هاجر به خاک افتاده بود. شنبه، چون خندههای مرضیه بر قاب عکسی خیره مانده بود. شنبه، چون زیبایی فرشته مرده بود و شنبه چون چشم زیبای فاطمه بیفروغ بود.
مگر قرار نبود شنبه، فرشتههای کوچک ما هیجان کنند؟ پس از دوازده سال زحمت، پشت کار و تلاش، پس از لحظهای انتظار، دست بر دست عزیزان شان زنند و همدیگرا به آغوش کشند، بخندند، برقصند و جشن پیروزی برپا کنند. اما پیش از آن که دلی برای پیروزی بتپد؛ تنهای نازک و نورستهیشان در میان دود و باروت و خون غلتید و مرگ آنها را بلعید. ما کودکان جنگ بودیم. نسلی که در اوج بیانصافی زمان متولد شدیم و به بزرگی رسیدیم.
ما برای مردن زندگی کردیم. برای اینکه خوب بمیریم، خوب زندگی نکردیم . هم نگذاشتند و هم سهم ما نبود. ۴۰ روز پس از تراژیدی کاج، بار دیگر برای کاجها گریستیم؛ دوباره کاشها، دوباره دریغها و دوباره خاطرهها زمزمهی ما شد. از هاجرو آرزوهای بلندش گفتند. دختر۱۹ سالهای که با اعتماد به نفس و پشتکار، حضور خودش را در میان ده بهترین کانکور امسال باور داشت. تنها هاجر را، نه همهی دختران را به جرم جنسیت حذف کردند تا جهل را خوبتر تعریف کنند.
چه کانکور نامنصفانهای را شاهد بودیم. نه تنها امسال، بلکه در طول زندگی و در همه سالهایی که پس از خیلی نابسامانیها دست آورد حسابش میکردیم. هاجر و هم قطارانش دستآورد بیست سال پس از جنگ و در حال جنگ بودند؛ این دست آوردها با مرگ پایان نمی یابند.
تاریخ را بیگمان هاجرها و مرضیههای دیگر تا فردا میکشاند؛ تاریخی که بیگمان یک سویش پیروزی دختران فردای این سرزمین است. آن روز دور نیست حتی اگر دور باشد گردش زمان مارا تا آنجای کار میرساند.
اینکه چندسال دیگر وچند نسل دیگر در دل این تاریخ قربانی میشود و پس از چند شب تار خورشید خواهد درخشید؛ اما خواهد درخشید. نگران تاریخ نباید بود؛ تاریخ کار خودش را میکند. اما این برگ تراژیدیاش باقی خواهد ماند. این برگ که کاجهای بلند و بالای ما چون هاجر، مرضیه، فرشته و… را به زمین زدند، کدام تاریخ جبران خواهد کرد؟ چشمهای زیبای فاطمه را کدام تاریخ دوباره تکرار میکند؟ پاسخ بیقراریهای مادران را که بر مزار دختران شان گل کاشتند و کتاب گذاشتند تا راه شان ادامه یابد هیچ تاریخی ندارد. مادرانی که بر گور دختران شان ناله کردند، غروبها به یادشان نذرگرفتند و با دل پر به خانه برگشتند و تا فردا صبر دل پیشه کردند وباز برگشتند.
تاریخهای زیادی تکرار خواهد شد که گوشهای از آن رنج و گوشهی دیگرش شادی خواهد بود، اما روزهای به دانشگاه رفتن هاجر، نگارهاش در برج ایفل، مرتب رفتنش در صنف آزمون کانکور و با موفقیت برگشتنش تاریخ ندارد. روی اینها تاریخ مرگش را نوشتند و تاریخ شرمندهی هزارو یک رویای دختران ماست.