رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

زندگی دردناک‌تر از مرگ؛ رجب‌علی و لیلما چگونه دخترشان را از دست دادند؟

۱۱ قوس ۱۳۹۹
زندگی دردناک‌تر از مرگ؛ رجب‌علی و لیلما چگونه دخترشان را از دست دادند؟

آگهی با محتوای تاریخ جان باختن زیبا اصغری روی دیوار رنگ و رو رفته‌ای در  کارته سه، ساحه پل‌سرخ؛ در منطقه تقریبا حاشیه‌نشین کابل، نصب است. این آدرسی است که رجب‌علی پدر زیبا از طریق تماس تلفن به من داده است تا خانه او را پیدا کنم.

راه‌روی بارک که یک نفر به سختی می‌تواند از آنجا عبور کند به خانه رجب‌علی منتهی می‌شود. 

راه خانه رجب‌علی، پدر زیبا اضغری

خانه‌ی کوچک و فقیرانه رجب‌علی این روزها، شاهد غم‌انگیز ترین صحنه‌ها است. مادری که در سوگ دختر جوان ۲۱ ساله‌اش هر لحظه شیون و زاری دارد. این خانواده که خردترین عضو فامیل شان را در حمله انتحاری بر دانشگاه کابل از دست داده‌اند، این روزها در سکوتی فرو رفته اند که هیچ یک شان جرات حرف زدن به صدای بلند را ندارند.

خانه سوت و کور است و هیچ یک از اعضای خانواده حتی توان رفتن به بیرون از خانه را ندارند.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

رویداد ترافیکی در زابل، جان هفت تن به‌شمول چهار زن و سه کودک را گرفت

مرگ مادر، خودکشی خواهر و ازدواج اجباری؛ روایت زهرا از زندگی تراژیک در سایه‌ی وحشت طالبان

زیبا اصغری، دانشجوی سال سوم دانشکده حقوق به تاریخ ۱۲ عقرب در یک حمله تروریستی در دانشگاه کابل جان باخت. 

پدر زیبا می‌گوید که دخترش با یک همکلاسی‌اش در صنف درسی شان بودند که  مهاجمان مسلح به کلاس آنها حمله کرده و آنان را تیرباران کرده‌اند.

تماسی که خبر ناگوار به مادر زیبا داد: در دانشگاه کابل انتحاری شده

حوالی ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه پیش از ظهر بود که خواهر رجب‌علی به محل کار برادرش می‌رود و خبر حمله بر دانشگاه کابل را به پدر زیبا می‌دهد.

رجب‌علی در منطقه گولایی دواخانه در غرب کابل مصروف دستفروشی بود. نگران دخترش می‌شود و به زیبا تماس می‌گیرد اما هیچ پاسخی دریافت نمی‌کند.

رجب‌علی به خانمش تماس می‌گیرد تا جویای احوال دخترش شود؛ اما از حمله بر دانشگاه کابل به مادر زیبا چیزی نمی‌گوید.« به خانه تماس گرفتم از مادر زیبا پرسیدم که زیبا خانه آمده مادرش گفت نیامده هنوز. گفتم هر وقت به خانه آمد بگو به من تماس بگیرد کارش دارم…»

او حمله بر دانشگاه کابل را از خانمش پنهان می‌کند اما پسر بزرگ او به مادرش تماس می‌گیرد و خبر حمله به مکانی را می‌دهد که مادرش از جا تکان می‌خورد.« بچه‌ام زنگ زد که زیبا خانه آمده؟ در دانشگاه کابل حمله شده. از آسمان به زمین خوردم.»

لیلما که از صبح تا چاشت منتظر  برگشت دخترش  از دانشگاه به خانه بود، سراسیمه به سمت دانشگاه کابل می‌رود. تمام راه‌های ورودی به دانشگاه از سوی نیروهای امنیتی بسته بود. 

حمله بر دانشگاه کابل اتفاق غیر منتظره بود. شاید اکثریت خانواده‌ها حتی تصور این را نمی‌کردند که روزی بر این مکان آکادمیک حمله شود. خانواده رجب‌علی که خردترین عضو فامیل شان را در این مکان از دست دادند می‌گویند که دیگر هیچ امیدی به افغانستان ندارند:« تمام امید و آرزوهای ما پس از زیبا نابود شد».

عشق و تنفر زیبا از مکتب

پس از سال ۲۰۰۱ که ده‌ها کشور داوطلبانه به حمایت از افغانستان، اقدام کردند، دانه‌های امید بر دل مردم خسته از جنگ این کشور جوانه زده بود. خانواده رجب‌علی  که در ایران مهاجر بود، دوباره به کشور شان برگشتند. 

زیبا در ایران تولد شد. وقتی خانواده‌اش به افغانستان برگشتند زیبا پنج ساله بود، پدر و مادرش علاقمند بودند که دختر شان هرچه زودتر به مکتب برود. اولین اقدام خانواده رجب‌علی پس از برگشت به کابل، شامل کردن فرزندان‌شان به مکتب بود. رجب‌علی همه فرزندانش را به شمول زیبای پنج ساله به مکتب شامل کرد.

زیبا اضغری در کلاس درسی‌اش

رجب‌علی و خانواده‌اش در اولین سالی که از ایران به کابل برگشته بودند، دچار مشکلات اقتصادی و بیکاری شدند. مجبور کابل را به قصد غزنی ترک کردند. زیبا صنف دوم مکتبش را در غزنی شروع کرد. اما از مکتب رفتن نفرت داشت. یک سال را با تنفر به مکتب رفتن ادامه داد اما در کلاس دوم اول نمره شد. معلمانش او را تشویق می‌کردند، تشویق و حمایت معلمان و پدر و مادرش، سبب شد که نفرت زیبا از مکتب به عشق مبدل شود. به قول پدرش او عاشق مکتب بود:« اول از مکتب متنفر بود وقتی اول نمره شد و معلمانش تشویق می‌کردند. ما حمایتش می‌کردیم، او عاشق مکتب شد تا ۱۲ اول نمره بود در مکتب. همیشه تلاش می‌کرد که درس بخواند.»

آخرین حرف زیبا به پدرش« خداحافظ بابا»

زیبا کوچکترین عضو خانواده‌اش بود. پدر و مادرش می‌گویند با او مثل یک دختر بالغ ۲۱ ساله نه بلکه مثل یک کودک نوزاد برخورد می‌کردند.

زیبا هر روز صبح زودتر از دیگر اعضای خانواده بیدار می‌شد و برای خود و پدرش آب گرم می‌کرد. اما روز دوشنبه ۱۲ عقرب، ظاهرا اوضاع زیبا غیر نرمال بود. او تا خیلی ناوقت تر از وقت که معمولا از خواب بیدار می‌شد، خواب شد و برای پدرش هم آب گرم نکرد. آن صبح پدر زیبا این کار را  انجام داد.

رجب‌علی که گلویش پر از بغض بود گفت:« طالب و داعش دخترم را از من گرفت» بغض گلوی پدری که دخترش را از دست داده ترکید و گریست.« از وقتی که هوا سرده شده بود، زودتر از من بیدار می‌شد آب گرم می‌کرد، مرا صدا می‌زد که آب گرم است، نماز بخوان . آن روز که انفجار شد تا دیر خواب شد گفتم حتما دانشگاه نمی‌رود. بیدار شدم رفتم آب گرم کردم نماز خواندم برای او هم آب گرم ماندم. بیدار کردم گفتم دانشگاه نمی‌روی. گفت می‌روم خواب ماندم. مه در آشپزخانه بودم که صدا کرد بابا خداحافظ.» 

رجب‌علی می‌گوید زیبا آخرین خداحافظی را با پدرش کرد و دیگر برنگشت.

گم شده مادر

ساعت‌ها انتظاری و بی قراری لیلما و رجب‌علی در مقابل دروازه دانشگاه کابل، هیچ سرنخی از زیبا  به دست شان نداد. پدر زیبا به شفاخانه‌های کابل رفت و یکی یکی همه شفاخانه‌ها را دید؛ اما زیبا نبود.« شفاخانه استقلال رفتم، لیست را دیدم زیبا نبود. ابن سینا رفتم آنجا نبود. شام شد، چهار طرف تماس می‌گرفتم. تا هشت شب در پیش دانشگاه کابل بودیم. چهارصد بستر رفتم با مادرش. آن‌جا نبود. یکی یکی جسدها را دیدیم، آنجا هم نبود.»

ساعت ۱۰ شب بود که کاکای زیبا از طب عدلی جسد زیبا را پیدا کرد. به برادرش تماس گرفت و خبر داد. آن‌ها به خاطر لیلما، جسد بی‌جان زیبا را شب به خانه آورده نتوانستند.«به خاطر مادرش خانه نیاوردیم. شب در همانجا بود.»

زیبا در دانشگاه کابل

وقتی رجب‌علی  ساعت ۱۲ شب به خانه برگشت به مادر زیبا گفت که دخترش گم است و باید فردا تمام شفاخانه‌ها را بگردد. مادری که شب تا صبح برای سلامتی دخترش دعا کرده بود، صبح آن روز در خانه برادر رجب‌علی  با جسد خونین و بی‌جان دخترش، روبرو شد.

مادر زیبا که پس از مرگ دخترش زمین‌گیر شده پریده پریده حرف می‌زند.« زیبا همیشه بامن بود. مشکلش، تمام رازش پیشم  بود.»

خواب شبانه به لیلما، مادر زیبا پس از مرگ دخترش حرام شده است. او شب داروی خواب‌آور استفاده می‌کند.«عقل خودم را از دست دادم. تازه معاش گرفته بودم که برای دخترم موزه بخرم. بسیار سخت می‌گذرد برایم. صبر خودم را به مادران شهید دیگر ماندم. زیبا کمر مرا شکستانده کارم را برای یک‌ماه رخصت کردم. گفتم نمی‌توانم کار کنم. نصف شب یادم میاید از خواب بیدار می‌شوم و میگم دخترم یک‌بار خودت را به من نشان بده. زیبا در همه جا با من است ولی نیست. »

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری