نویسنده: بهار(اسم مستعار)
این اواخرا در کابل، حکومت نظامی است و طالبان امکان حداقلی از آرامش در حریم خصوصی را نیز خصمانه از مردم گرفته اند. طالبان برای تصرف یگانه سرمایهی مردم که حرمت و حریم خصوصی آنان است، دست به کار شدهاند.
با کفشهای کثیفشان وارد خانههایی میشوند که مردم در آنجا دمی از هجوم تباهی پناه میبرند و میآسایند، استراحت و عبادت میکنند. طالبان در این یورشهای روزانه، کودکانی را تلاشی میکنند که هیچ نقش و درکی از جنگ و تفنگ ندارند.
طالبان با مظنون قلمداد کردن کودکان و این تلاشهای خودسرانه، زخمی به آنان میزنند که قدر مسلم، تا مدتها از ضمیر و ذهن روان آنان پاک نخواهد شد. آنان با مظنون پنداشتن کودکان و اعمال خشونت با تجاوز به حریم آنان، در واقع بقا و بازتولید چرخهی خشونت و انتقامخواهی را تضمین میکنند.
من با تاریخ و کارنامهی طالبان آشنایم. فریب بازیهای روانی و ادعاهای کذاییشان را دربارهی مردمدوستی و وطنپرستیشان نمیخورم. من میدانم که آنان دشمن میهن مایند و مسئلهی اساسی و بنیادینشان نیز در افغانستان ارادهی معطوف به تصرف قدرت است. طالبان بارها ثابت کردهاند که هیچ ارج و ارزشی به آرا و اولویتها و خواستههای مردم و پیششرطی به نام مشروعیت دموکراتیک قائل نیستند.
زبان آنان «زور» است و «منطق» آنان ایدئولوژی. گواه این حرف نیز همین روزهاست که سراسر پایتخت را به پاسگاه نظامی و امنیتی بدل کردهاند و در هر چندصد متر یک ایستگاه تلاشی برپاست تا مبادا مردم به فکر شورش بر ضد آنان بیفتند و تجهیزات نظامی انتقال دهند.
در حالی که مردم در این وضعیت که محصول خلاء قدرت و همدستی و بیاعتنایی جهان با جنایت است عملآ در برابر افزایش ناامنی و جنایت بیدفاع ماندهاند و بخاطر حفاظت از خودشان در مقابل تهدید یک گروه تروریست و جانی ناگزیر به ایستادگیاند. در این میان، دلم به حال دوستی میسوزد که در نتیجهی ترس از این تلاشیها و قانونشکنیها، لباس نامزد شهیدش را آتش زد تا طالبان به بهانهی داشتن آخرین یادگاری عاشقانه، آنها را نبرد و نزند و نکشد .
تا کنون هیچ کسی از تعرض و تجاوز آشکار طالبان مصون نمانده است. آنان به حریم و خانهی ما نیز تعرض کردند. با کفش و بوتهای کثیف وارد خانههایمان شدند و همه چیز را شخم زدند. الماری لباسهای شخصیام را نیز زیر و رو کردند. حتا لباسها زیر و واسکت و شورتهای زنانه را نیز پالیدند. بستههای نوار بهداشتی را پاره کردند.
در پایان آن صحنهی تکان دهنده و تحقیرآمیز و برای تحقیر بیشتر، به ظن این که از وحشیگریشان فیلم گرفتهام، حدود ۱۵ دقیقه بازجوییام کردند و آخر سر نیز گفتند: چون من یک دختر/ سیاسرم مرا میبخشند.
متجاوزانِ حریم خصوصی و خانهمان به من گفتند: چون مرد نیستم به من رحم میکنند! دردا و دریغا! دردا که حقیقت در این جغرافیا و اینجا همیشه از سوی حاکمان وارونه شده است. جای قربانی و جانی را همیشه در این سرزمین جابجا کردهاند.
در آن روز سیاه، طالبان صدای اعتراض به نقض حق انسانیام را با تهدید و تحقیر پدرم سرکوب کردند. پدرم را مؤاخذه کردند که در تربیت من، اولادش درست عمل نکرده است. پدرم را نزد من و اعضای خانواده و در میان همسایهها تحقیر کردند و حتا میخواستند با سیلی تبیهاش کنند.
تهدید طالبان، نشانهی ترس آنان از آگاهی و بیداری ماست. به تجربه ثابت شده که تحقیر آنان محصول حس ناامنی و تضادها و حفرههای درونی ایدئولوژی آنان است. آنان در صدد تحمیل خوانش و جهانبینی پوسیده و قرون وسطایی خویش به نسلیاند که در قرن بیست و یک میزید.
نسلی که بر اساس اقرار خودشان از تلاشی در دشت برچی، با وجود فقر و جبر و جنگ بیشتر دمخور کتاب و قلماند.
آنان در تعرض به خانهی ما نیز یکراست سراغ کتابخانهی کوچکم رفتند و واژگوناش کردند. کتابهایم را دانه- دانه گشتند تا شاید بتوانند کتابی ممنوعه پیدا کنند. من به چشم خویش دیدم که آنان به دنبال غنیمت گرفتن و باجگیری از خانههای مایند. حتا از خوردن قطعهی کاکائوی داخل الماریام نیز دریغ نکردند.
تا اینجا آنچه روشن است این واقعیت نگفته و نشنیده است که طالبان از ما و بیداری نسل زنان ما میترسند. تمام محدودیتها، فشارها، تهدیدها، سرکوبها و اعمال خشونتها نیز همه دال بر این واقعیت است. نخست دانشگاهها و مراکز آموزشی را بستند. زنان ما به خیابان آمدند و دادخواهی کردند و ناگزیر تغییر جهت دادند. به ما گفتند: به دانشگاه بیایید ولی با حجاب اجباری و چادرهای دراز و حجاب سلیقهای ما.
هر روز یک بهانه تراشیدند و در واقع از بخشی از ترسشان رونمایی کردند. این اواخر هم گفتهاند: دختران تلفن هوشمند نیاورند. چرا؟ روشن است از افشاگری و روسیاهی میترسند. از موج دادخواهی و مطالبهگری و اعتراض مدنی میهراسند. میخواهند هیچ سند و مستندی از جنایات و سرکوبشان درج و ثبت نشود.
غافل از اینکه یک دانشجوی عکاسی، یک فعال اجتماعی، یک شهروند مسوول و یک زن آگاه چطور میتواند بدون یگانه ابزارش برابری ایستادگی در حوزهی عمومی تاب بیاورد. مقاومت همین است. هرچند نرم و پیشرو و کند. اما جاریست و طالبان می دانند که نمیتوانند سرکوباش کنند. شدت گرفتن خشونت و وحشتشان نیز به باور من نتیجهی این درک است.
تا حالا چند بار در صحن دانشگاه به جرم داشتن تلفن همراه مورد سوال و جواب قرار گرفتهام. اما با بهانههای مختلف توجیه کرده و خودم را از شرشان خلاص کردهام. اگر کمی عقبتر بروم، در ماه نوامبر، به دلیل قدم زدن صبحگاهی، مادرم را شلاق زدند. چرا؟ چون میخواستند دخترش «مرا» با خودشان ببرند و مادرم مقاومت کرده و مانعشان شده بود.
تا دو هفته چشم مادرم کبود بود. دوباره کمی عقبتر میروم و به یاد میآورم؛ در پوشش تظاهرات و اعتراضات خیابانی زنان، آنها مرا با شلاق زدند؛ کمرهی عکاسیام را شکستند.
ما حدود هفت ماه است به جرم انسان ماندن و ارادهای زلال برای انسان بودن به گروگان گرفته شدهایم و شکنجه میشویم. به ویژه ما زنان این شهر و سراسر این دیار، چونان کابل، این زن باوقار، مومن و مبارز در برابر نیروی اهریمنی تاریخ ایستادهایم. هرچند جهان بیاعتنا و در سکوت این مصاف را به تماشا نشسته است.
نزد من، زن یعنی مصداق آفرینش و ابداع. فارع از هر ارزشگذاریای، زن یعنی ظرفیتی تاریخی که حیات انسانی و بقای این گونهی زندگی به وجود او بسته و وابسته است. ولی در این جغرافیا، زن بودن تقلیل یافته شدن به ساحتی صرف جنسی و چه بسا حیوانی است.
یعنی ورودی اجباری به قلمرویی که به صرف تعلقات به رستهی زنان، جز وحشت و بربریت و خشونت چیزی در انتظارت نخواهد بود.
در میان همهمهی همدلی جهان با مردم و جنگ اوکراین، اینسو و در افغانستان فاجعهی انسانی خاموش و بیصدا روزانه جریان دارد و آخرین نشانهها و نمادهای کرامت و مدنیت را از جامعه پاک میکند.
طالبان، هفتههاست به نام برنامهی ردیابی و شناسایی جرم و تأمین امنیت، بدون هیچ پشتوانهی حقوقی و قانونیای، تصفیه حسابهای طبقاتی، تباری، زبانی، مذهبی و ارزشی را شروع کردهاند.
روزانه و زیر سایهی سکوت سنگین جهان، به خانههای مردم و به حریم زنان، کودکان و سالمندان هجوم میبرند و با تحقیر و تهدید و اِعمالِ خشونت عریان، جامعهی افغانستان را هر آنچه امر انسانی و اخلاقیست میزدایند و میشویند.
از این رو، با وجود تمام چالشها برای مبارزه و مقاومت در برابر بار این حقارت، باید از چند و چون این زبونی تحملی نوشت و حکایت کرد. از این رو آگاهانه و مصرانه چشمدیدهایم را اینجا و برای شما مینویسم. تجربهی من، از قلم یک دخترِ دانشجو، یک فعالِ اجتماعی مستقل و یک عکاس است.