رسانه رخشانه
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری
En
حمایت
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
رسانه رخشانه
حمایت

روایت زنان؛ به دنبال عدالت اما در چنگال نابرابری‌ها

۳۰ ثور ۱۴۰۱
روایت زنان؛ به دنبال عدالت اما در چنگال  نابرابری‌ها

نویسنده:‌ رابعه اخلاقی

دو ساله بودم که گروه طالبان پدرم را کُشتند و امنیت مرا برای همیشه در یک جامعه سنتی مثل افغانستان از من گرفتند. سالها گذشت من که نمی‌دانستم پدر کیست و برای یک دختر داشتن‌اش چه حسی دارد، فقط می‌دانستم و می‌دانم که نداشتن پدر و نبودنش چقدر سنگین است و چه بارهای سنگینی را روی شانه من گذاشته است.

وقتی خرد بودم گاهی از مادرم می‌پرسیدم پدرم کجا است ؟ چی کار می‌کند ؟ مادرم می‌گفت پدرت ایران است و تلاش می‌کرد جوِّ سوال و جواب را تغییر دهد به همین منوال روزها می‌گذشت و من هیچگاه موفق نشدم پدرم را ببینم و در آغوش بگیرم. سال‌ها بعد وقتی کمی بزرگ‌تر شدم، به این نتیجه رسیدم که پدرم نیست و او شهید شده است.

  هجده سالم شده بود، کاکاهایم همشه تشویقم می‌کرد که بروم درس بخوانم تا مثل پدرم آدم مفیدی واقع شوم. از مکتب که فارغ شدم به دانشگاه رفتن فکر می‌کردم و آمادگی کانکور گرفتم و با سپری امتحان سراسری کانکور، به دانشگاه کابل راه یافتم.

راه یافتن به دانشگاه کابل و به رشته دلخواه در میان هزاران داوطلب، حس خوشحال کننده و وصف‌ناپذیری را در خانواده ما به میان آورده بود. مادرم می‌گفت دخترش امیدش است. دانشگاه را به صد شوق و آرزو شروع کردم. می‌خواستم به معنای واقعی امید مادرم و افتخار کاکاهایم باشم. روزهای اول دانشگاه بود که یک کاکایم توسط طالبان منطقه در راه رفتن به سمت کار به ضرب گلوله به شهادت رسید. در میان ده‌ها پرونده کشتار اطرافیانم، این اتفاق ناگوار برایم سخت و ویران کننده بود. حدود هفت تا هشت ماه از این اتفاق گذشت بوده و هنوز درد از دست دادن کاکای جوانم تازه بود.

این مطالب هم توصیه می‌شود:

بنت: زنان افغانستان قربانیان اصلی عدالت اسلامی طالبان هستند

روایت زنان؛ یک رؤیا، هزار در بسته

من مصروف درسهایم بودم و هیچ نمی‌دانستم که درد و رنج زنده‌‌گی دختری مثل من را پایان است یا خیر. روزی از دانشگاه برگشتم خانه، خواهرم گریه می‌کرد گفتم چی شده؟ هیچ جوابی نداشت. سکوت غمگینی حلقه سه نفری خانواده را فرا گرفته بود. ز برادرم پرسیدم چی شده؟  گفت: «کاکا را به قتل رسانده‌اند…» شوکه شدم بعد از گذشت چند دقیقه‌ی شرح داد: «او [کاکای دومی‌ام] در راه رفتن به طرف عروسی در یک بیابانی به شهادت رسیده…» انگار از آسمان به زمین خوردم. در شوک عمیق فرو رفتم. چطور ممکن بود که در مدت زمان کم، دو کاکایم را کُشتند.

 ظلم و قتل و از دست دادن عزیزان را به این روش خیلی خوب درک می‌کردم/ می‌کنم. گاهی با خودم می‌اندیشم که سنگینی بار این همه ظلم و بی عدالتی، و شکست درونی که من تجربه کردم، قابلیت باز تعریف را ندارد.

اکنون با رفتن دو تن از کاکاهایم که مثل کوه پایه‌های بابا، پشتم بودند، زنده‌گی دیگر معنای آنچنانی برایم نداشت. حالا که آن حمایت و آن تکیه‌گاه‌ها را  ندارم، بیشتر از پیش عقده‌‌‌مندم شدم؛‌ اما پیش از این که به انتقام فکر می‌کردم به دنبال عدالت و انصاف بودم. همیشه به این فکر بودم که چطوری مبارزه کنم و به عدالت به آن پدیده‌ای ناب دسترسی پیدا کنم تا عاملان این همه ظلم و بی‌عدالتی را به دادگاه بکشانم و در پیش‌گاه عدل و انصاف، انتقام خون عزیزانم را بگیرم.

بعد از به شهادت رسیدن دو تن از کاکاهایم به صورت خانواده‌گی تلاش کردیم از طریق حکومت عدالت را اجرا کنیم و قاتلین را دست‌گیر نموده به پنجه قانون بسپاریم، در ظرف دو ماه تلاش‌های متواتر،  نیروهای امنیتی سابق موفق شدند تا  یک قاتل را دستگیر کنند. با بازداشت شدن یک قاتل  کمی دردمان کرخت شد. ده روز از این میان نگذشت که قاتل از سوی مغرضان  درون دولتی با کل دبدبه و همهمه به خانه برگردانده شد و از زندان رها شد.

انگار آن‌همه دلیل و شاهد عینی هیچ اثری نکرده بود و دستگاه دولتی تا گردن غرق در فساد اداری، فرد قاتل را به دلایل مختلف از زندان رها کرده بود. از آن روز به بعد  به این نتیجه رسیدم که عدالت حداقل در این جغرافیا به معنی واقعی آن وجود ندارد و قانون تنها بالای کسانی تطبیق می‌شود که هیچ قدرتی ندارند.

همه ما حیران مانده بودیم که چه کنیم؟ تصمیم گرفتیم برویم ولایت و برای دادخواهی خیمه تحصن برپا کنیم. راهی جز این نداشتیم و بعد از دو هفته دادخواهی و خیمه تحصن بر پاکردن، والی به ما وعده داد که قاتل را دوباره بازداشت کرده و زندانی می‌کند. او از ما خواست که دیگر اعتراض نکنیم. 

با این وعد او، دوباره به خانه‌های مان برگشتیم، دو هفته از این تعهد نگذشته بود که پسر کاکایم که شوهر خواهرم نیز بود در میان کِشت و کارش «مزرعه‌اش» در روستا، به صورت مرموز به شهادت رسید. انگار موج  کشتار اعضای خانواده ما به صورت غیر قابل تصور، به سمت ما در حرکت شده بود. شاید هیچ کسی باور نکند که در ظرف چند سال پی‌هم  ما سه عضو خانواده خود را  از دست داده باشیم. 

خواهرم با سه فرزندش در میان کوله‌باری از غم از دست دادن همسرش، تنها ماند. دیگر این درد برای ما قابل هضم نبود. عریضه کردیم و نیروهای دولتی موفق شدند  که قاتل یازنه مرا را دستگیر کنند و در سه دادگاه به حبس ابد زندانی شد. قاتل باید تا آخر عمر در زندان می‌پوسید و زندانی می‌بود؛ اما بعد این اتفاق نسبتا بهتر، بیش از دو سال‌و نیم نگذشته بود که حکومت بدست طالبان  سقوط کرده و همه قاتلین و مجرمان به صورت دسته جمعی از زندان‌ها رها شدند. حالا فکر می‌کنم که دیگر هیچ اتفاق بدتر از این ممکن نیست. با گذشت چند روز از سقوط حکومت، آن قاتل «کثیف و خون خوار» به خانه‌اش برگشت و همیشه پیام‌های تهدیدآمیزش به ما می‌رسید. او پی‌هم تهدید مان می‌کرد و خواستار عروسی با خواهرم که همسرش را به قتل رساند، بود. دردآور بود برایم که خواهرم با قاتل همسرش باید ازدواج کند. ما راهی جز فرار نداشتیم. یک شب تصمیم گرفتیم که پنهانی قریه را ترک کنیم و راهی کابل شدیم. بعد از چند روز از آنجا به سمت ایران فرار کردیم.

در میان این کشمکش‌ها و وضعیت حاکم موجود در کشوری مثل افغانستان، دیگر  تصورم را برای دسترسی به عدالت از دست دادم و فقط این قدر می‌دانم که رسیدن به عدالت فقط آرزوست و به این زودی میسر نیست.

یادداشت: این روایت زنده‌گی زن مهاجر افغانستان در ایران است که نویسنده آن را در قالب روایت درآورده است.

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • درباره رخشانه
  • هیات امناء
  • اصول و خطوط کاری
  • تماس با ما
FR Fundraising Badge HR

Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT

Copyright © 2024 Rukhshana

English
نتایجی یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج جستجو
  • خبر
  • گزارش
  • تحلیل و ترجمه
  • پرونده
  • روایت
  • گفت‌و‎گو
  • ستون‌ها
    • عکس
    • دادخواهی
    • آموزش
  • درباره رخشانه
    • هیات امناء
    • اصول و خطوط کاری