برشی از یک یکشنبهی سیاه
برای من پیش از آن یکشنبهی سیاه، زندگی با تمام رنجهای ویژهی زیستن در افغانستان در اوج بود. روز به...
بیشتر بخوانیدبرای من پیش از آن یکشنبهی سیاه، زندگی با تمام رنجهای ویژهی زیستن در افغانستان در اوج بود. روز به...
بیشتر بخوانیدسرم را از زیر لحاف صندلی بلند کردم؛ پدرم درست در مقابل من نشسته بود؛ یکی از مردان دست به...
بیشتر بخوانیداولین خواستگار که آمد، پدرو برادرانم بدون اینکه به آموزش، فرهنگ و طبقهی خانواده پسر فکر کنند من را به...
بیشتر بخوانیدنیمه شب من و کودکان و همسرم را از خانه بیرون میکشیدند. باور نمیکردم! شاید غافلگیر شده بودم. شاید شناخت...
بیشتر بخوانیدنامام را « پلوشه» گذاشته بودند تعریف مادرم برای این انتخاب روشن بود! دوست داشت چون خورشید، نوری باشم بر...
بیشتر بخوانیدگابریل مارسل فیلسوف فرانسوی، امید را راهی برای استعلاجستن از تنگناهای زندگی میداند. این تنگناهای زندگی برای زنان در افغانستان...
بیشتر بخوانیدفرزندمان ساعت دوی شب، یعنی دو ساعت پس از رفتن آخرین سرباز امریکایی از افغانستان، به دنیا آمد؛ فرزندمان در...
بیشتر بخوانیدکوچک که بودم، عاشق خنده بودم. برای شمردن ستارهها، جان میدادم. به یاد دارم که استادم برایم گفت: «میدانی! هر...
بیشتر بخوانیددلیر دختران میهنم! ما باید قوی باشیم و خود را نبازیم و اجازهی ندهیم که تاریخ تاریکی و جهل بر...
بیشتر بخوانیدساعت هفت صبح است. خلاف دو ماه قبل از خانهیی که مادر مجرد با تمام فرزندانش راهی مکتب و دانشگاه...
Registered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT
Copyright © 2024 Rukhshana