روایت زنان؛ تقلا برای یافتن برادر پس از حمله به مکتب عبدالرحیم شهید
با تمام توان برادرم را به اسماش صدا میکردم «مهدی، مهدی مهدی...» هیچ صدای نمیشنیدم. هیچ اثری نبود، انگار دود...
بیشتر بخوانیدبا تمام توان برادرم را به اسماش صدا میکردم «مهدی، مهدی مهدی...» هیچ صدای نمیشنیدم. هیچ اثری نبود، انگار دود...
بیشتر بخوانیداین روزها در کابل زنها کمتر لباس منظمِ رسمی به تن میکنند، آخر این هشت ماه به پوشیدن چپنهای سیاهِ...
بیشتر بخوانیداخبار جسته و گریخته حاکی از این بود که در بعضی از ولایات، دختران جوان را بزور نکاح میکردند. مکاتب...
بیشتر بخوانیدچهارشنبه شب، تاریخ ۸ سپتامبر، بعد از دوندگیها و فعالیتهای روزانه، برای هماهنگی و پیگیری کمپاین آزادی خبرنگاران اسیر شده...
بیشتر بخوانیددردی که مجبورم کرد تا بنویسم و روایت کنم و آنچه را که این روزها تجربه میکنم با دیگران شریک...
بیشتر بخوانیدبا این سقوط، تمام امید و آرزوهای ما نیز نابود شد و برنامههای که برای جشن فراغت گرفته بودیم، برای...
بیشتر بخوانیدبا این حال، پلکهایم را میبندم و تلاش میکنم به مدد تمرکز، آنچه که در این مدت دیده و زیستهام...
بیشتر بخوانیدتمام بدنم درد میکرد و پشتم مثل گذازهی آتش میسوخت. از خانم برادرم خواستم تا ببیند چه بر سرم آورده...
بیشتر بخوانیدرها* روزها و شبها گذشته است؛ اما ترس و اضطراب تمامنشدنی آن هنوز در من آرام نگرفته است. خوب به...
بیشتر بخوانیدپیشنهادم این بود که از فردای آن روز، همهی ما با پوشش همیشه و تلویحآ لباسهای رنگی و شاد از...
بیشتر بخوانیدRegistered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT
Copyright © 2024 Rukhshana