سیاهموی واعظی؛ شاعری دردمند و آواره
«زندگی در ایران نیز چیز کمی از حکومت طالبان برایم نداشت.» این روایت زندگی سیاهموی، دختری جوان و شاعر است....
بیشتر بخوانید«زندگی در ایران نیز چیز کمی از حکومت طالبان برایم نداشت.» این روایت زندگی سیاهموی، دختری جوان و شاعر است....
بیشتر بخوانیدبا شنیدن صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم، همهجا هنوز تاریک بود و هوا سرد. اندکی در بستر خود...
بیشتر بخوانیدهوای تابستان خیلی گرم بود. آن هم تابستان سوزناک مزارشریف. تمام مردم در فضای خفقان به سر میبردند؛ با روحیههای...
بیشتر بخوانید«ای کاش طالبان نبودند و ما اندکی آزادی داشتیم؛ اینهمه محدودیت بر ما اعمال نمیشد و میتوانستیم همانند بقیهی دخترانِ...
بیشتر بخوانیدآرزوهایی که درد شدند و بر قلبم سنگنیی میکنند. این روزها افسرده و ناامید از آینده در گوشه اتاق مچاله...
بیشتر بخوانیدفرشته(مستعار)دختری که از 5 سالگی به مکتب میرفت و آرزو داشت روزی مهندس شود و شهرش را با ساختمانهای زیباآباد...
بیشتر بخوانیدلیلا دختر پانزده سالهیی از افغانستان است که به خاطر محدودیتها و ترس از طالبان در جهنم بیسرنوشتی پاکستان آمده...
بیشتر بخوانیداما تصمیم اخیر گروه طالبان مبنی بر منع زنان از رفتن به دانشگاهها (دولتی و خصوصی) و همچنین کار کردن...
بیشتر بخوانیدتا پیش از بسته شدن دانشگاهها بهروی دختران و ممنوعیت کار زنان، در یک دانشگاه خصوصی در شهر کابل استاد...
بیشتر بخوانیدعزیزه دانشجوی سال سوم دانشگاه است. او در دانشکده علوم اجتماعی درس میخواند. «وقتی از ورزش منع شدیم، خیلی ناامید...
بیشتر بخوانید