روایت من از خشونت؛ در آرزوی برگشت به مستطیل سبز و رینگ مسابقه
15 ماه است که دور از مستطیل سبز و رینگ مسابقهی بوکس خانهنشین هستم. فکر میکنم این حق دختری نیست...
بیشتر بخوانید15 ماه است که دور از مستطیل سبز و رینگ مسابقهی بوکس خانهنشین هستم. فکر میکنم این حق دختری نیست...
بیشتر بخوانیداز دانشگاه که بیرون شدم همه بدنم در حالت بیحسی بود و هنوز نمیدانستم آیا افگار شدم یا نه؟ به...
بیشتر بخوانیدما با شعار «زن، کار و آزادی » مبارزه میکنیم، نه با تعویض واژه «زن» به نان! شعار «نان، کار،...
بیشتر بخوانیدنزدیک به دو ماه از انفجار مرگبار آموزشگاه کاج گذشته است. اما اتاق سمیرا هنوز دست نخورده مانده است. مادرش...
بیشتر بخوانیدلحظات اول انفجار هرقدر فریاد میزند کسی صدایش را نمیشنود. با از دست دادن خون زیاد، دیگر حتا رمقی به...
«مردم چهار طرف جمع شده میگویند که خواهرت است. گفتم مچم شباهت داره ولی نیست. مرمی در سرش خورده بود....
بیشتر بخوانیدروزی که سیمین برای شرکت در امتحان متفرقه کانکور امسال شرکت کرد، دو عملیات را سپری کرده بود و هنوز...
سال قبل، بیشتر از شریفه، شکیلا استرس و هیجان اعلام نتایج کانکور را داشت. شکیلا میخواست نام شریفه خواهرش را...
بیشتر بخوانیدما برای مردن زندگی کردیم. برای اینکه خوب بمیریم، خوب زندگی نکردیم . هم نگذاشتند و هم سهم ما نبود....
محمدامیر تا به محل حادثه میرسد، بسیار دیر شده است. زیرا در راه، افراد طالبان به موتر او اجازه نداده...