بزرگترین آرزوی من، بیرون رفتن و بازگشت به وظیفهام است
من وقتی به پای قصهی این زنان از حکومت طالبان مینشستم، هرگز تصور نمیکردم که من نیز روزی بخشی از...
بیشتر بخوانیدمن وقتی به پای قصهی این زنان از حکومت طالبان مینشستم، هرگز تصور نمیکردم که من نیز روزی بخشی از...
بیشتر بخوانیدمن همه رسانههای افغانستان را برای شنیدن و خواندن یک خبر خوب زیر رو میکنم، اما انگار اخبار چیزی جز...
بیشتر بخوانیدمن عادت داشتم هر شب، قبل از خواب نقاط قوت و ضعف هر روزم را یاد داشت بگیرم. باید اعتراف...
بیشتر بخوانیدما تصور نمیکردیم که در ظرف تقریبا یک هفته طالبان پایتخت افغانستان را تصرف کنند و تیم ما را مجبور...
بیشتر بخوانیدمن از جایی که نشسته بودم، مسافران غمگین و آواره را که از فرط خستگی خوابشان برده بود، میدیدم و...
بیشتر بخوانیدآن شب همه مان زود به اتاق خواب رفتیم. شوهرم نزدیک پنجره سیگارش را روشن کرد و هر دویمان در...
بیشتر بخوانیدپس از اتفاقات اخیر حس عجیبی دارم. تمام وجودم درد میکند، گویی دست و پایم را بستهاند و توان حرکتم...
بیشتر بخوانیدگروه طالبان دارد ما و هویتهایمان را حذف میکند؛ اما برای زندهماندن، ما هر رد پایی از خود مان و...
بیشتر بخوانیدچیزی در دلم فرو ریخت و آهسته آهسته ضربان قلبم بالا میرفت. سراسیمگی مردم خبر از اتفاق ناگواری میداد که...
بیشتر بخوانیدآفتاب تا نیمههای کوه بابا را پوشانده است. برای خوردن صبحانه که معمولا یک پیاله چای سبز و یک قاشق...
بیشتر بخوانید