روایت از خط مقدم رزم؛ در گریز از ظلم و وحشت(بخش چهارم)
با این حال، پلکهایم را میبندم و تلاش میکنم به مدد تمرکز، آنچه که در این مدت دیده و زیستهام...
بیشتر بخوانیدبا این حال، پلکهایم را میبندم و تلاش میکنم به مدد تمرکز، آنچه که در این مدت دیده و زیستهام...
بیشتر بخوانیدتمام بدنم درد میکرد و پشتم مثل گذازهی آتش میسوخت. از خانم برادرم خواستم تا ببیند چه بر سرم آورده...
بیشتر بخوانیدرها* روزها و شبها گذشته است؛ اما ترس و اضطراب تمامنشدنی آن هنوز در من آرام نگرفته است. خوب به...
بیشتر بخوانیدپیشنهادم این بود که از فردای آن روز، همهی ما با پوشش همیشه و تلویحآ لباسهای رنگی و شاد از...
بیشتر بخوانیدتصمیم گرفتم به راهی برگردم که در تمام این سالها پیموده بودم. باید به میدان مبارزهی مدنی و مشروعمان باز...
بیشتر بخوانیدثریا* روزهای قبل از سقوط که خبری از حضور و زورگویی طالبان در خیابانهای پایتخت نبود، من، مادرم، دختر خالهام...
بیشتر بخوانیدبهار* تاریخ هفتم حوت، دانشگاهها با قوانین جدابودن صنوف دختران و پسران، رعایت حجاب اسلامی و منع عکس و فلمبرداری...
بیشتر بخوانیدحسنیه خالقیار* نسل ما در پایتخت، با طالب و ذهنیت آنان پیش از تصرف کابل، به واسطهی اخبار فجایع مکرر...
بیشتر بخوانیدبا هزاران آرزو و امید، درس مکتب پایان یافت و امتحان کانکور دادم. نتیجه، برعکس تمام سالهای زندگی کودکی و...
بیشتر بخوانیددر نهایت برادران با همراهی پدر و مادر ظرف یک هفته طلاقام را گرفتند. من راضی نبودم. زندگی مشترک و...
بیشتر بخوانیدRegistered Charity No 1208006 and Registered Company No 14120163 - Registered in England & Wales - Registered office address: 1 The Sanctuary, London SW1P 3JT
Copyright © 2024 Rukhshana